تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان زندگی
زیباست و
آدرس
zendegi.zibast.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
میدونی ادم نباید خودشو زیاد وابسته کسی کنه یا زیادی دل بستش بشه چون اگه اونی که بهش دل بستی کاری خلاف انتظارت انجام بده دنیا رو سرت خراب میشه تکیه کردن خوبه...اما اعتمادکردن از اونم بهتره...فقط حواستو جمع کن که فقط روی پای خودت وایستی همین
ادم با تمام وجودش باید در لحظه زندگی کنه تا تماما ازش بهره مند بشه.
نه مثل هزارانی که من هر روز میبینم ؛ از کل وجود یه نفره شان، نصفشون گیر کرده تو گذشته .. یه سومشونم گیر کرده تو اینده های محتمل التاریک!!
از زمان اکنونشونم هیچی نمیفهمن و تو برزخ خودشون گرفتارن
امروز چشمه صحبتهایم خشکیده!!
اخه رخدادهایی چون خار در پای فکرم خلیده!!
وقتی بقیه را میبینم که از شنگول بودنم تعجب میکنن؛ تازه متوجه شنگول بودنم میشم!!
خنده دا رترین قسمتش وقتیه که با یه دست مثلا از سر عشق و دوستی و مدد میزنن به شونم و از پس یه لبخند نیشدار مردد میگن: همین که خودتو شاد میگیری و سع یمیکنی خودتو شاد نشون بدی خیلی خوبه
بعد من در جواب مث بچه ای که متهم شده خوردن کیک تولدش قبل از فوت کردن شمع هایش در میآم که: اما من خودمو شاد نمیگیرم.بلکه واقعا شادم. والاهه این طبیعی درون و برون خودمه
بعد بیاد تصویری می افتم که اجتماع به اذهان عمومی به عنوان یه هنجار تزریق کرده که
آخه من باغبون خوبیم و نذاشتم هر چیزی تو باغ ذهنم رشد کنه و مرتب در حال هرص کردنشونم .مخصوصا« بااوباب ها» که قبل از ریشه دووندنشون در جا نابودشون میکنم.
اینم ممنون آنتوان دوسنت اگزوپری هستم که اسمشونو بهم یاد داد و با تمثیل زیبایش «تشبیه افکار مخرب و نابودگر ذهن به درخت بااوباب درختی تنومند و با قدمت عمر طولانی اما مرگ اور و ضد حیات» باعث شد من همیشه حواسم به این شیطونک های ریزه میزه باشه که با کوچکترین غفلت تبدیل به غولی میشن بی شاخ و دم و همه دنیای ادمو نابود میکنن تو خودشون.
هر چندتاشو که میتونید کشف کنید و سریعا قبل از اینکه دیر بشه از ریشه درشون بیارید و بندازید بیرون از دنیاتون.
نگذارید خیلی فکرای بیخودی خیلی کارهای بیخودی با شما و دنیاتون بکنه.
هر الگویی هم که به هر طریقی در ذهنتان ریشه دوانده باور نکنید. محکش بزنید...
من خواستم نوح خودم باشمو دارم کشتی خودمو میسازم..
به هیچ کس هم کاری ندارم ...
مخصوصا به اونایی که بجای ساختن کشتی خودشون به تماشای کشتی من با عینک تمسخر و بدبینی مشغولند و دارن قافیه «هست و بودن» خودشونو میبازن!
البته اگر بشه واقعا بهشون وصف هستی را داد. چون هست مال اونایی هست که در زمان حال به سر میبرن و اسیر گذشته و اینده نیستن!
اری.. من در هستی خودم خوشحالم و دارم کشتیمو میسازم. شما چطور؟؟!!
خبر خوب اولم: یکی از دوستام
یه دوست قدیمی دارم که هر موفقیت تحصیلیش را مدیون من میدونه چون به عقیده خودش اگر من در مسیر درس هدایتش نمیکردم الان معلوم نبود سرنوشت و عاقبتش چی بود.
منم به دوستی دوازده ساله مان افتخار میکنم و خیلی برایش خوشحالم
حالا این عزیز با یه جعبه شیرینی اومد و گفت که استاد دانشگاه شده و منتظره تا ببینه نتیجه رای گیری و نظر سنجی دانشجوها ازش چی میشه
خبر دومم که خیلی خوشحال کننده تره اینه :
یه زوج تحصیلکرده و پزشک( خیر سرشان ) دارای دو فرزند که بر سر مسائلی کودکانه و لج و لجبازی و غرور کاذب 8ماه تمام در گیر و دار طلاق بازی بودند؛ من و یکی از همکاران گرامی که هر یک وکالت یکی از طرفین را داشتیم با تبانی و کش و قوص دادن به موردشان، بی انکه متوجه بشوند ، بالاخره انها را بهم نزدیک کرده و... مخلص کلام ( آشتی آشتی ) برگشتند در کلبه ما شدن دوباره شان با هم زندگانی شیرینی از سر گیرند. و پرونده غم گنانه شان به شادی و خوشی بسته شد.
این یکی از بهترین تجربه های این هفته ام بود که کل خستگی این مدت را از دوشم برداشت
یه چیزیم که الان قلقلکم میده و بدجوری ازارم میده اینه:
دیشب وقتی پدرم (خدا سلامت و شاد حفظش کنه برامون و خودش) گونه ام را بوسید منم خواستم دستشو ببوسم اما حس شرم نا بجا مانعم شد و به بوسیدن گونه اش بسنده کردم . حالا شده خوره وجودم که چرا این کارو نکردم ، منتظرم تا دوباره ببینمش و این بار محکم دوبار جفت دستاشو ببوسم و بخاطر بودن سبزش در دنیام تشکر و قدر دانی کنم ؛ من قبلا خیلی ساده اینکارو میکردم اما نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده که دیگه نمیتونم مثل سابق راحت و سبک احساسم را به کسی ابراز کنم.
هر چی هست خدا کنه زود دوباره مثل قبلم بشم و برون گرایی سابقم را بدست بیارم.
قدری در خرج کردن احساساتم و ابرازشون تحولاتی رخ داده تحووووووووووولات!!
دیگه اصلا هوس در آغوش کشیدن عزیزامو ندارم. چه برسه به اینکه در آغوشم نگهشون دارم و ... حتی قربون صدقه رفتن های کلامیم هم کم شده
نمیدونم اون دختر سابقی که دوستش داشتم و همه دوستش داشتن کجای وجودم خوابش برده
اما میزارم به حساب خواب زمستانی و امیدوارم دوباره به وقتش خودش بیدار بشه.
خوب همین دیگه.
توصیه ام هم در اخر به همتان اینه که احساستون ر ا ابراز کنید بی هیچ حس شرمی و خجالتی
تا بجای خود درگیر شدن مثل من خیلی سبک و عشقولانه بشید.
داشتم وبگردی می کردم برخوردم به این نامه که زیبا نوشته شده عینا از "وبلاگ نوبت عاشقی "
جرالدین دخترم ،
از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود. اما تو کجائی ؟ در پاریس روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه…
این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه ، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.................
جرالدین ،
در نقش ستاره باش ، بدرخش ، اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهائی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هشیاری داد.امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران
گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه در حالیکه پاهایشان از بینوائی میلرزد و هنرنمائی میکند. من
خودم یکی از ایشان بودم. تو مرا درست نمیشناسی. در آن شبهای بسی دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم ، آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه
ای که در پست ترین صحنه های لندن آواز میخواند و صدقه میگیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام و از اینها بالاتر ، رنج حقارت آن دلقک
دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند اما سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند را نیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد. داستان من بکار نمی آید، از تو حرف بزنم . بدنبال نام تو ، نام من است ، چاپلین.
جرالدین دخترم ،
دنیائی که تو در آن زندگی میکنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آئی ، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن ولی حال آن راننده
تاکسی را که تو را به منزل میرساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت ، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.
به وکیل خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت ، باید یرای آن صورت حساب بفرستی . دخترم ، گاه وبیگاه با مترو و اتوبوس
شهر را بگرد ، مردم را نگاه کن ، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یکبار بگو : « من هم از آنها هستم» . تو واقعاً یکی از آنها هستی و نه بیشتر…
هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد ، اغلب دو پای او را میشکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی ، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود
را به حومه پاریس برسان. من آنجا را خوب میشناسم. آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که قرنها پیش ، زیباتر ، چالاکتر و مغرورتر از تو هنرنمائی میکنند. اما در آنجا از نور خیره کننده نور
افکنهای تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نور افکن کولیها تنها نور ماه است. نگاه کن آیا بهتر از تو هنرنمائی نمیکنند ؟ اعتراف کن دخترم
همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمائی کند و این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده است که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزائی بگوید.
دخترم چکی سفید برایت فرستاده ام که هر چه دلت میخواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فقیر گمنام
باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست ، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی
فریب و افسون این فرزند شیطان خوب آگاهم. من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازانی که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده راه میرفتند نگران بوده ام. اما دخترم
این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان ناستوار ، سقوط میکنند.
جرالدین دخترم،
پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبها ترین الماس این جهان تو را بفریبد. آن شب است که این الماس همان ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی
که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند و بار ترا بفریبد، آن روز است که بندباز ناشی خواهی بود زیرا بندبازان ناشی همیشه سقوط خواهند کرد. از این رو دل به زر و زیور مبند. بزرگترین الماس جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه میدرخشد.
اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و براستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای
بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را میداند. او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است ، شایسته تر از من است.
دخترم . هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمیتوان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.
جرالدین،
برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگر میگذارم و با این آخرین پیام ، نامه را پایان می بخشم.
« انسان باش پاکدل و یکدل، زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن ، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.»
امروز میخام به هر کی رسیدم بجای سلام بگم تولدت مبارک...ببینم عکس العملش چیه
بعد هر چی گفت بهش بگم...اما تو امروز از نو متولد شدی... کلی سلول تازه داری که امروز بدنیا اومدن...پس تولدت مبارک....حالا کیک من کو؟؟؟
هروقت خواستی از کسی ناراحت شی، اول یه نیگا به سر تا پاش بنداز ببین اصن ارزششوُ داره یا نه
_________________
ساعت دو نصفه شب یکی اول زنگ زد بعد اس ام اس داد که من یه پسر ۲۶ سالم از همدان به قرآن شماره شما رو همینجوری گرفتم اگه دختری تو رو قرآن جوابمو بده خیلی خیلی دوستت دارم!!!
من اگر فردا روزی مادر شدم و پسر دار ؛ از الان برای تربیت پسرم برنامه ها چیدم.
می خوام از همون بچگی یادش بدم که قدر چیزایی رو که داره بدونه ، اینکه اسباب بازی با آدم ها فرق داره و قرار نیست مثل اسباب بازی هاش اونا رو بشکنه به بهانه ی کشف و بعد بگه دیگه بدردش نمیخورن و دورشون بندازه و یه اسباب بازی جدیدتر درخواست کنه!
بهش یاد میدم که تنوع طلبیش رو مدیریت کنه ، نه کنترل سرکوب گرایانه که بعدها از یه جایِ دیگه بزنه بیرون.
بهش یاد میدم اون و خواهرش هر دو در یک سطح هستن و چون اون زورش بیشتره و فک میکنه دست خواهرش به هیچ جا بند نیست ، حق نداره هر کاری خواست بکنه .
بهش یاد میدم که دخترایه دیگه هم ، خواهرای دیگران هستن و همونجور که برای خواهرش هرکاری میکنه که آسیب نبینه برای دیگران هم همونطور باشه.
بهش یاد میدم اگه روزی دختری به پیشنهادش جواب مثبت داد و خواست همراهش باشه ، قبلش خوب فکراشو کنه که بعدا به این نتیجه نرسه که نه ؛ این خوب نیس یکی دیگه!
بهش یاد میدم اگه پدرش منو انتخاب کرده و باهام مونده ، دلیلش این نیست که به من لطف کرده و منت بر سرم گذاشته که بهم خیانت نکرده تا حالا ،، بلکه این حس عشق و صادقانه دوست داشتنشه .
بهش یاد میدم که فکر نکنه همچی تحفه ی خاصیه که همه مثل یوسف دنبالش باشن و براش دست ها بِبُرن و گریبان ها چاک بدن!
بهش یاد میدم که همیشه اون مادر دلسوز نیستم که چشاشو رو همه چی میبنده و قربون صدقه ش میره ، بلکه بعضی وقتا مثل یه دوست صادق و رک کنارشم که نمیذارم به هیچ قیمتی به غلط کاریاش ادامه بده و محکم جلوش وایمیسم. آره من همچی مادری میخوام بشم ، نمیخوام هیچوقت روبروی پسرم بایستم ، و یا پشت سرش که اصلا منو نبینه.میخوام در کنارش و موازی باهاش بیام جلو. چون به یه چیزی کاملا اعتقاد دارم و اونم اینه :
" اگه الان تعداد نر ها بیشتر از مردها شده ، مقصر یه زنه. اون زن میتونه یه مادر ، یه خواهر ، یه همسر و حتی یه دوست دختر باشه "
که با بها دادن الکی مسیر رو برای تاخت و تازش باز گذاشته که خودش رو محق به هر رفتاری بدونه.
حالا خدا کنه یاد بگیره!!
با احترام به تمام مردهایی که اینجا رو میخونن
امشب دوستم گفت شنيدي كه تكبر نكردن در مقابل شخص متكبر كار بديه.
گفتم آره.
گفت دروغ نگفتن به دروغگو هم همينجور.
منم مخالفت كردم و گفتم كه صداقت بهترين رويه هست در هر حال.
_________________
خانه ما
سکانس اول
همه دور هم شام میخوریم.بجز بابایی که طبق عادتش باید سر ساعت خودش شیر خرما بخوره. اما امشب میخوام بجایش فرنی بهش بدم.تا نصفه شب مامانیو بخاطر دستشویی اش بیدار نکنه.
سکانس دوم
من واسه بابا معنی کتاب جدیدشو میخونم. یه جاهاییش خنده نمیزاره و بابارو سوال پیچ میکنم. به وسط متن که میرسم بابا میگه بده بقیه شو خودم میخونم تو برو کمک مامانت
سکانس سوم
من نشسته روی تخت و نوت بوک جهت یافتن فیلم جدید برای تماشای شبانه بابایی و... و نت و گاهی گداری متن گذاشتن تو این سایت و وبلاگهایم. ابجی تو حال نشسته و اسمس میزنه. بابا در حال تعمیر شیشه ی عطرش و مامان دراز کشیده گوشه ی حال. میشنوم که بابا از متقلب بودن فرانسوی ها (کلا" خارجی ها) میگه و وسطش یه چیزی که من از خنده..
بقیه ی سکانس سوم
بابا و ابجی باهم راجع به متقلب بودن و نبودن اونا بحث میکنن که من به ابجی چشم غره میرم که بسه تمومش کن
سکانس چهارم
من و بابا تو آشپز خونه.برای شیرین شدن حال بابا میگم: یکم از اون ادکلنت بده میخوام بریزم تو این فرنی خوشمزه تر بشه.مام شاد شیم.
بابا: ادکلنشونم فقط بدرد همین میخوره..بریزی تو غذا همش بزنی...و هر دو میخندیم.
سکانس پنجم
بابایی فرنیشو میخوره و تشکرات فراوان.منم از خودم راضیم هر چند هیچ جوری نمیشه رضایت بشر رو بدست آورد (جلب کرد)
سکانس ششم
چراغا خاموش. میام پیش ابجی دراز میکشم و حالا باید چشم غره ای رو که رفتم از دلش در بیارم. در میارم. خودشم میگه خودم فهمیدم که اشتباه کردم. وقت مناسبی کلا" واسه این بحثا نیست.
سکانس هفتم
چند شبیه همه زود میخوابن و پاییز داره از الان خمودگیشو درونمون جا میده..
من و ابجی توی آشپزخونه ایم و داریم از فیزیک کوانتوم و عرفان و فلسفه و نظریه ی داروین و بیگ بنگ و عرفان محبتی و عرفان تقوایی و بستر زمان و مکان و خلقت و ذات و صفات و هدف زندگی و سقف آرزوها و اینجور حرفا حرف میزنیم. یکمم چاشنیش گله و شکایت ابجی از مادرشوهرش.
سکانس هشتم
من و ابجی بالا در سوئیت خودمان هی حرف میزنیم. ابجیم بجای من سوژه مسخره در تایپیکم را دنبال میکنه . خداییشم خوب سوزه میده واسه خنده قهقهه. چنان میخندیم که میترسیم صدا بره سوئیت پایین و والدین گرام از خواب بپرن. آبجی میگفت طرف مخش بیبه ..میخواد مال بقیه را هم بیب!!
نوستالژی بازیاشم خوب بود فقط باید وقتش بیشتر میشد.
سکانس نهم
من و ثبت این سکانسها
ساعت بیست و دو و چهل و پنج
ابجی تو مستندی که داشت میدید منو صدا زد و گفت ببین اینی که میگن مخم گوزید خارجیا هم میگن brain farts یه چیزی تو این مایه ها بود . گیر ندین این وقت شب که غلط نوشتم شاید
جواني از بيكاري رفت باغ وحش پرسيد
استخدام داريد؟
يارو گفت مدرك چي داري گفت ديپلم
ياروگفت يه كاري برات دارم
حقوقشم خوبه پسره قبول كرد
...
يارو گفت :
ما اينجا ميمون نداريم ميتوني بري تو پوست ميمون تو قفس تا ميمون برامون بياد
چند روزي گذشت يه روز جمعه كه شلوغ شده بود .
پسره توي قفس پشتك وارو ميزد ، از ميله ها بالا پائين ميرفت .
جو گير شد زيادي رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شيره ،
داد زد كمكکککککککک !!
شيره افتاد روش دستشو گذاشت رو دهانش گفت
آبرو ريزي نكن من ليسانس دارم!!!!
شاه عباس و وزیر
مي گوينـد:
شـاه عبـاس از وزيـر خـود پرسيـد:
" امسال اوضـاع اقتصـادي كشـور چگونـه است؟"
وزيـر گفت:
" الحمداللـه به گونـه اي است كه تمـام پينه دوزان توانستنـد به زيـارت كعبـه رونـد!"
...
شـاه عبـاس گفت:
" نـادان! اگـر اوضـاع مالـي مـردم خـوب بود مي بايست كفاشـان به مكــه مي رفتند نه پينهدوزان... ، چون مردم نمي توانند كفش بخرند ناچار به تعميرش مي پردازند ، بررسي كن و علت آن را پيدا نما تا كار را اصلاح كنيم
_________________
گردو و بهلول
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!
_________________
دکتر شریعتی و همکلاسی اش
دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يک روز که با همسرم ازخيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم در حاليکه خودم زن داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
حديثه دختري که پدرش او را به خاطر فرستادن پيامک، به گمان اينکه مخاطب آن مادرش است به باد کتک گرفته بود، ديگر دست ندارد.
=====================================
حديثه در حالي که بشدت بدحال بود، گريهکنان گفت: بعد از جدايي پدر و مادرم قرار شد ما با مادرم زندگي کنيم، اما نميدانم چه شد که به ما گفتند بايد براي مدتي پيش پدرم بمانيم.
... در اين مدت پدر و خانواده پدريام اجازه نميدادند من و برادرانم با مادرم در تماس باشيم. به همين خاطر هم وقتي که داشتم براي دوستم پيامک ميفرستادم فکر کردند با مادرم تماس ميگيرم و عصباني شدند
عصباني شدند و به سمت من حمله کردند. پدربزرگ و پدرم مرا زدند و دستم صدمه ديد. چند ساعت بعد وقتي دستم خيلي متورم شد پدربزرگم مرا پيش يک شکستهبند برد. او هم خيلي دستم را کشيد و پيچاند و بعد هم گفت که مدتي درد دارد و بعد خوب ميشود. چند روزي گذشت و وضعيت دستم بدتر شد، پدرم مرا به بيمارستان لقمان برد اما از آنجا که هزينههاي درمان زياد بود، بدون اينکه درمان شوم به خانه برگشتم و چند روز بعد هم دستم سياه شد. بعد مرا به بيمارستان شفاي يحيائيان آوردند. پزشکان گفتند که کمکم ميکنند تا خوب شوم و دستم را فريز کردند، اما نتوانستند کاري بکنند و بعد هم گفتند دستم به طور کامل مرده است و اگر آن را قطع نکنند، مشکلات زيادي برايم پيش ميآيد و بعد هم دستم را قطع کردند. مدتي در بيمارستان بودم تا مادرم آمد و خانواده پدريام ديگر سراغ من نيامدند.
روانشناسا ن طی تحقیقاتی به این نتیجه رسیده اند که تجربه عشق ظاهرا در بر گیرنده ی 4 ویژگی اصلی است :
1- افراد عاشق خود را نیازمند یکدیگر می دانند و در هنگام تنهایی نخستین فکر ی که به ذهن شان خطور می کند یافتن طرف مقابل است
2- آنها علاقه مندی و دغدغه خاطر را تجربه می کنندیعنی میل به انجام کاری برای همدیگر.
3- آنها احساس اعتماد می کنند و معتقدند که می توانند با امنیت مطالب خود را بهم بگویند.
4- انها نسبت به خطاهای طرف مقابل صبور و شکیبای بخرج می دهند!
البته این همه ماجرا نیست تعهد یکی از مولفه های این رابطه رمانتیکی می باشد در یک رابطه سالم عزت نفس فرد باید افزایش یابد ، باید ببینیم طرفین با هم سازش دارند و احترام متقابل جاری می باشد ایا این رابطه منجر به رشد و شکوفایی هر کدام می شود یا سدی بر راه رشد و تعالی است اگر افراد احساس کنند که میزان هزینه ای که برای این رابطه می پردازند از سرمایه ی روانی صرف شده بیشتر است مسلما نمیتوان چنین رابطه ای را سالم دانست و حکم یک زنگ خطر را دارد در این جا مایلم چند نکته را به جهت افزایش میزان رضایت در روابط عاشقانه تان مطرح کنم :
1- اگر در یک رابطه عاشقانه قرار دارید پای بندی کامل داشته باشد به رابطه ی بدون تعهد اصلا وارد نشوید . برای سنجش تعهد تان از خودتان بپرسید آیا طرف مقابلتان بهترین دوستتان هست یا نه؟
2- راحت وصادقانه باهم صحبت کنید ، همانطور که پس از صرف هر وعده ی غذایی ، آشپزخانه تان را تمیز می کنید نگذارید نگرانی یا مشکلات یا سوءتفاهمات روی هم تلنبار شوند آنها را باهم در میان بگذارید.
3- آنچه را می خواهید در خواست کنید . شما لیاقت مطرح کردن خواسته تان را دارید و اگر رابطه درست باشد طرف مقابلتان بیش از هر چیز می خواهد که شما را خوشحال کند .اینکار را از او نیز بخواهید.
4- تفاوت هایی را که باهم دارید بپذیریدو روانشناسان به این می گویند پذیرش بی قید وشرط. یک قانون بزرگ زندگی این است " آدم ها عوض نمی شوند" پس هیچگاه خوشی تان را مشروط به تغییر کسی نکنید.
5- بهترین ها را انتظار داشته باشید. یعنی بدون اینکه قضاوت یا پیشداوری کنید با انتظار داشته باشید که طرف مقابلتان کار درست را انجام داده و دلیل خوبی داشته است. یکی از زیبا ترین جمله هایی که می توانید بگویید " من به تو ایمان دارم".
6- به طور مداوم طرف مقابلتان را تشویق کنید ، همیشه به او بگویید که چقدر خوب، زرنگ ، باهوش و توانمند است و در نهایت به طرف مقابلتان بگویید "تو بهترین هستی".
7- شنونده ی خوبی باشید .مهارت گوش دادن فعال را فراگیرید معمولن گوش دادن " جادوی سفید " است که باعث ایجاد اعتماد سریع و عشق ماندگار بین دو نفر می شود .
البته نکات دیگری نیز در این راستا می تواند تسهیلگر یک رابطه سالم عاشقانه باشد اما مجال بیان نیست
خواندن ، پذیرفتن ، عمل کردن و باور داشتن چهار واژه ای است می تواند شما را به مسیر درست زندگی رهنمون سازد امید دارم در سال آینده با تامل در زندگی تان به چیزهایی که دوست دارید برسید و دنیای شاد ی و کامیابی را تجربه کنید .
چایی را که برام اوردن را گذاشتم بین خودمو کیبرد تا جلوی چشام باشه و خوردنش را فراموش نکنم . ارتباط منو چایی مرابه این فکر انداخت که...
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی. این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند. این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی.
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است. پر از رنگ و بو. این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی برای جوکهای خنده دار تعریف کردن برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز. برای خاطره های دم دستی.
اولش هم حس خوبی به تو می دهند. این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ. می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوش بحال ترین آدم روی زمینی. فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی. عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی.
.
حالا وقتشه چاییمو نوش جون کنم...
منی که از چایی سیاه متنفر بودم و سالها فقط اب جوش و لیمو ترش و انجیر..یا انواع دم کرده های گیاه کوهی را گوارای وجود میساختم..
دیروز یکی از خانم های تاز ه عروس فامیل آمد پیشم باهام مشورت کنه ( هر چی نباشه من غیر اون تجدید توی انتخاب اولم توی بقیه جاها موردقبول فامیل هستم مثلا ) راجع به الگوی ارتباطی که شوهر ش بااون داره که به نظر اون کپی الگویی رفتاری بود ه که پدر شوهر و مادرشوهرش با پسرشون می کردن و اون پسر ه از این وضعیت عاصی بوده واینکه حالا همون سیستم رو داره اون اقای محترم سر همون خانم پیاده می کنه و این که حالا چطور با این همسر که دوستی اش شده خاله خرسه ،برخورد کنه درسته ، مونده بودم چی به این خانم جوان بگم که می خواست یک شبه ره صد ساله رو طی کنه فقط بهش گفتم دختر جان تا بخوای به اون زندگی که دلخواه ات است برسی باید یاد بگیری خیلی چیزها رو ،اینکه ما هنگام انتخاب همسر اونی رو برمی گزینیم که با ایماگو ( آرمان خردسالی ) مان منطبقه این که برای اینکه زندگی مون با ارزش و پر فایده بشه باید به طور مصمم وسرسختانه ارتباط توی زندگی مو ن رو به صورت مسیری برای رشد معنوی مان تلقی کنیم و اینکه ازدواج رو وسیله ای برای بازیابی خود واقعی و اصیل مون بدونیم و تلاش بکنیم تا آگاهی رو در رابطه مون متجلی کنیم و ...بعد از رفتن اش یه خورده فکر کردم این حرفهایی که زدم چقدر بهش ایمان داشتم چقدر ش رو حاضر بودم توی یه رابطه جدید بکار بگیرم .
_________________
نشانه پختگی
یکی از نشانه های بلوغ وپختگی واصالت:
شما در اوج درگیری ونزاع
هنوز از جاده شرافت وصداقت وحفظ امانت
خارج نخواهید شد
حتی اگر به ظاهر مغلوب شوید
1) دور زدن ممنوع: ايستادن بعد از شكستن بسيار سخت است ولي اين دقيقا كاري است كه بايد انجام دهيد و با تمام درد و رنجي كه داريد به زندگي ادامه دهيد. هيچ راه ميانبري وجود ندارد كه قسمتي از مانع را در خود نداشته باشد، پس دنبال راه فرار از شكستتان نباشيد. اگر بخواهيم مسايلي كه از درون ما را تكهتكه ميكنند دور بزنيم در مسيري دايرهوار گرفتار خواهيم شد كه راه به جايي نميبرد. با تمام درد و غمي كه داريم بايد از وسط راه پر مانع و تيغ بگذريم. يك واقعيت ساده وجود دارد؛ براي گذر كردن بايد ناراحتي و سختي كشيد. در اين صورت بعد از گذشتن از اين مسير به فردي قويتر تبديل خواهيم شد و سختيهايي كه كشيدهايم ما را آبديده خواهند كرد
.2) جدا شويد و از آزاديتان لذت ببريد: همه ميخواهند از غم قبلي جدا شوند، اما چگونه؟ تلاش براي پر كردن خلاء درون خود بدون وارد شدن عجولانه به يك رابطه ديگر يا بيهوده تلاش كردن يك طرفه براي برگرداندن عشق از دست رفته، تنها راه است. يكي از تعليمات بودا اين است؛ وابستگي باعث درد و رنج ميشود و بهترين راه براي رسيدن به آرامش و شادي، رهايي از وابستگيهاست. يكي از افكاري كه با آن ميتوانيد خود را از غم و اندوه نجات دهيد اين است كه با خود تكرار كنيد: من براي شاد بودن به هيچكس و هيچچيز نياز ندارم. بعد از يك شكست قلبي خيلي سخت است اعتمادكردن به اينكه ميتوان بدون آن شخص زندگي كرد و راه را ادامه داد و شاد بود ولي زندگي بارها به ما ثابت كرده كه ما ميتوانيم! بايد خلاقانه و با قدرتي كه داريم خلاءهايمان را پر كنيم.
3) نقاط قوت خود را بنويسيد: يكي از تكنيكهاي خارجشدن از احساس شكست، ليستكردن نقاط قوت است. اينكه با سختيها كنار آمدهايد و هنوز ايستادگي ميكنيد، اينكه با وجود افسردگي شديد و افكار منفي تا حد خودكشي كه گاهي ذهنتان را پر ميكند هنوز زنده هستيد از نقاط قوت شماست. اينكه حتي باوجود درد و رنج لب به سيگار نزدهايد، به ديگران ضربه نزدهايد، به سمت دروغ و دغل نرفتهايد از قدرت شماست. پس اين موارد را بنويسيد و به خودتان گوشزد كنيد
.4) خرس سفيد: اگر تلاش ميكنيد به خاطراتتان فكر نكنيد و ميخواهيد دور خود حصار بكشيد تا مانع ورود آنها شويد و با خودتان مدام تكرار ميكنيد: نبايد به او فكر كنم، نبايد درباره او خيالبافي كنم، نبايد لحظههاي با هم بودنمان را به ياد بياورم مطمئن باشيد اوضاع را بد و بدتر خواهيد كرد. در يك مطالعه مشهور و روانشناسي كه در سال 1980 صورت گرفت از افراد خواسته شد در مورد همهچيز فكر كنند ولي حق ندارند درباره خرس سفيد فكر كنند. حدس ميزنيد همه آنها درباره چه چيزي فكر كردند؟ خرس سفيد! پس نجنگيد و نه خود را به سمت خاطرات هل بدهيد و نه به زور بخواهيد يك شبه يا يك ماهه همهچيز را فراموش كنيد
.5) كمك كنيد: احساساتتان را جمعآوري، بستهبندي و سعي كنيد براي استفاده از آنها راهي پيدا كنيد، اما بهترين راه، كمك كردن به يك شخص ديگر است، بهخصوص اگر آن شخص دچار دردي شبيه شما باشد. اين كار شما را از دردها و رنجهايتان دور خواهد كرد و براي لحظاتي خود را فراموش خواهيد كرد و اين يعني معجزه! حتي ميتوانيد جذب بنگاههاي خيريه شويد بهخصوص جاهايي كه از بچهها حمايت ميكنند.
6) خنده و گريه: همانطور كه خنده در خيلي از مراحل بهبودبخش است، گريه هم ميتواند شفادهنده باشد. آيا فكر ميكنيد بعد از يك گريه خوب، اتفاقي حالتان بهتر ميشود؟ نخير، كلي دلايل فيزيولوژيك وجود دارد كه قدرت شفابخش بودن اشك را ثابت ميكند. برخي از آنها توسط ويليام فري، كسي كه براي 15 سال رييس تيم تحقيقاتي مطالعه روي اشك بوده، به ثبت رسيده است. در ميان يافتههاي آنها به اشكهاي عاطفي [در مقابل اشكهايي كه براي جراحتهاي فيزيكي ريخته ميشود] اشاره ميشود كه با خود مواد سمي خاصي را دفع ميكنند و استرس غم و اندوه را كاهش ميدهند پس جلوي اشك خود را نگيريد.
7) ليست خوبها و بدها: بايد مشخص كنيد كدام فعاليتها حال شما را خوب ميكنند و كدامشان باعث طغيان احساسات بد ميشوند و براي اينكه دقيقا بفهميد بايد آنها را امتحان كنيد و بعد در ليست فعاليتهايي كه بايد انجام دهيد يا فعاليتهايي كه نبايد انجام دهيد، قرار دهيد ولي كارهايي مثل چك كردن صفحه شخصي در اينترنت، سايت و ديدن روابط جديد يا كارهايي كه قرار است انجام دهيد قطعا جزو فعاليتهايي نيست كه شما را خوشحال كند. پس از همين لحظه و بدون آنكه تجربه كنيد آن را در ليست كارهاي ممنوعه قرار دهيد و اما در ليست خوبها احتمالا ميتوانيد حذف كردن تمام پيامكها، ايميلها و پيامهاي صوتي او را قرار دهيد. فروختن هديههاي گرانقيمتي كه او برايتان خريده است مثل جواهرات را هم در ليستتان بگنجانيد. پولش را صرف يك سفر عالي كنيد!
ورزش كنيد: با دويدن، شنا، نرمش، پيادهروي يا كيكبوكسينگ غم و اندوه را به معناي واقعي از خود بيرون بريزيد. ورزش فعاليت سروتونين را افزايش ميدهد و مغز را مجبور ميكند براي رشد و بازسازي سلولهاي عصبي، موادشيميايي ترشح كند. به علاوه شما با هماهنگكردن ذهن و بدنتان كنترل اوضاع را به دست ميگيريد. هنوز كم است؟ او را در صورت حريفتان تصور كنيد و حسابي با مشت و لگد از خجالتش دربياييد. حال بهتر نشد؟
9) دنياي جديدي بسازيد: دوستان مشترك و فعاليتهاي مشترك نميگذارد به طول كامل از او جدا شويد پس دنيايي از دوستان جديد و فعاليتهاي جديد براي خود بسازيد.
10) اميد داشته باشيد: ميگويند: «حسي قويتر از ترس وجود دارد و آن بخشش است.» اما براي اينكه بتوان بخشيد بايد از گذشته گذر كرد و براي گذر كردن از گذشته، بايد اميد داشت به روزهاي بهتري كه در راه است و به وجود داشتن جاها و موقعيتهاي بهتر. اميد به اينكه اين درد و پوچ بودن كه در ميان فعاليتهايتان گردنتان را ميگيرد، هميشه با شما نخواهد ماند. اميد، يعني ايمان داشتن به اينكه روزي غمهايتان بخار ميشوند و تا هميشه لبخندهايتان زوركي و بيرنگ نخواهد بود
دگر صبح است و پایان شب تار است
دگر صبح است و بیداری سزاوار است
دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
دگر صبح است
دگر از سوز و سرمای شب تاریک
تن هاما نمیلرزد
******
*شادی بی پایان خنده*
یک دوست بسیار خوش ذوق من برایم نظری را ارسال فرمودند با اجازه این دوست خوب آن را برای شما عزیزان می گذارم :
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه تر می تواند با دیگران بخندد
با دیگران بگرید
بیا تا جبران محبت های ناکرده کنیم
بیا آغازکنیم
فرصت گرانی را به دشمن خویی از کف داده ایم
وکسی نمی داند چقدر فرصت باقیست تا جبران گذشته کنیم
دستم را بگیر
ساده است ستایش گلی
چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وا نهادن وگفتن که دیگر نمی شناسمش
باری
زیستن سخت ساده است وپیچیده نیز هم
در راه جلجتا،در راه گانوسا
در تمامی راه ها سنگ هایی افتاده است
که وا می داردمان
تا آهسته گام بردارم
بایستیم
به افتاده ای یاری دهیم
تا چون ما باز ایستادن را بیاموزد
پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فروافتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زند گی کنم
برآنم که عشق ورزم
برآنم که باشم
دراین جهان ظلمانی
دراین روزگار سراسر از فجایع
دراین دنیای پرازکینه
نزدکسانی که نیازمند منند
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
باز شناسم،که ام،
که می خواهم باشم
تا روزها بی ثمر نماند
تا ساعت ها جان یابند
لحظه ها گرانبار شوند
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم
درسفرم به سوی تو،به سوی خود،به سوی خدا
که راهی است ناشناخته،پرخار،ناهموار
راهی که باری در آن گام می گذارم که قدم نهاده ام و سر بازگشت ندارم
در راه دیروز به فردا زیر درختی فرود می آیم
درسایه اش
برای لحظه ای کوتاه از زندگی ام
اندیشه کنان به راه خویش
اندیشه کنان به مقصدخویش
اندیشه کنان به راهی که پس پشت نهاده ام
اندیشه کنان به تمامی آنچه درحاشیه این راه گسترده است
آنچه شایسته تحسین است نه بایسته تاراج شدن
آنچه شایسته عشق ورزیدن است نه بایسته کج اندیشی
آنچه شایسته به جای ماندن در خاطره است نه بایسته به سرقت بردن
شگفت انگیزی زندگی با آگاهی به ناپایداریش
در جرات تو شدن
در شجاعت من شدن
درشهامت شادی شدن
در روح شوخی
درشادی بی پایان خنده
درقدرت تحمل درد تهفته است
یک همیشه یک است . شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست
_________________
زندگی در اکنون
من به پیامی که از طرف خدا توسط بنده هاش می ده معتقدم
طی سفرم با یه جوان هلندی اشنا شدم که خیلی صحبت کرد از اینکه انحا در هلند توی یک بار کار می کند ولی کارش فقط پول پس انداز کردن تا بتونه تراول(سفر) کنه به همه جهان این جوون چند تا کشور خاور میانه رو دیده و همینطور قصد ادامه سفر به تمام کشورها رو داره او ن می کفت که اصلا سخت نمی گیره که باید تو هتل بخوابه یا فلان غذا رو بخوره شده توی پارک زیر یه چادر خوابیده ولی خیلی خوشحال است که به امال اش رسیده اون یه جمله گفت که تکانم داد و گفت ما
در کشور خودمان فقط در اکنون زندگی می کنیم اصلا زندگی خودمان را به خاطر گذشته یا آینده تباه نمی کنیم
و چقدر این حرفش تکان دهنده بود برام چقدر ما اینجا زندگی رو سخت می گیرم همش کار می کنیم و پول پس انداز می کنیم برای روز مبادا ( که هرگز نمی اد اخر سر هم وراث هاپولی اش می کنن یه خدابیامرز هم نمی دن )
زندگی در اکنون باید از حال لذت برد باید در اکنون زندگی کرد نباید با اضطراب اینده ای که هنوز نیامده دنیای مان را تباه کنیم اوه خدایا ممنون به خاطر پیام قشنگ ات که زندگی در لحظه را به من یاد اور شدی اونم توسط یه بنده خدا در اون سر دنیا
..........THANKS .............GOD
FOR THE TAXES I PAY
BECAUSE IT MEANS I AM EMPLOYED .
برای مالیاتی که پرداخت میکنم
چون به این معناست که شغلی دارم.
FOR THE MESS TO CLEAN AFTER A PARTY
BECAUSE IT MEANS I HAVE BEEN SURROUNDED BY FRIENDS.
برای شلوغی و کثیفی خانه بعد از مهمانی
چون یعنی دوستانی دارم که پیشم میان.
FOR THE CLOTHES THAT FIT A LITTLE TOO SNUG
BECAUSE IT MEANS I HAVE ENOUGH TO EAT.
برای لباسهایی که کمی برام تنگ شدن
چون یعنی غذا برای خوردن دارم.
FOR MY SHADOW THAT WATCHES ME WORK
BECAUSE IT MEANS I AM OUT IN THE SUNSHINE
برای سایه ای که شاهد کار منه
چون یعنی خورشید تو زندگیم میتابه.
FOR A LAWN THAT NEEDS MOWING,WINDOWS THAT NEED CLEANING,
AND GUTTERS THAT NEED FIXING
BECAUSE IT MEANS I HAVE A HOME
برای چمنی که باید زده بشه، برای پنجره هایی که باید تمیز بشه و ناودانهایی که باید تعمیر بشه
چون یعنی خانه ای برای زنگی کردن دارم.
FOR THE PARKING SPOT
I FIND AT THE FAR END OF THE PARKING LOT
BECAUSE IT MEANS I AM CAPABLE OF WALKING
AND I HAVE BEEN BLESSED WITH TRANSPORTATION.
برای جای پارکی که در انتهای پارکینگ پیدا میکنم
چون یعنی قادر به راه رفتن هستم و وسیله نقلیه دارم.
FOR MY HUGE HEATING BILL
BECAUSE IT MEANS I AM WARM.
برای هزینه بالا برای گرمایش
چون یعنی خانه گرمی دارم.
FOR THE PILE OF LAUNDRY AND IRONING
BECAUSE IT MEANS I HAVE CLOTHES TO WEAR.
برای کوه لباسهایی که باید شسته و اتو بشوند
چون یعنی رختی برای پوشیدن دارم.
FOR WEARINESS AND ACHING MUSCLES
AT THE END OF THE DAY
BECAUSE IT MEANS I HAVE BEEN CAPABLE OF WORKING HARD.
برای کوفتگی و خستگی عضلاتم آخر روز
چون یعنی قادر بودم که سخت کار کنم.
FOR THE ALARM THAT GOES OFF
IN THE EARLY MORNING HOURS
BECAUSE IT MEANS I AM ALIVE.
برای زنگ ساعتی که صبح مرا از خواب بیدار میکند
چون یعنی هنوز زنده هستم.
متاسفانه همه ما فکر میکنیم سخت ترین مشکلات مال ماس.
فکر میکنیم فقط ماییم که مشکل داریم
فکر میکنیم هیچکی شبیه ما نیست
فکر میکنیم چقد تنهاییم
فکر میکنیم......
حالا خودمونیم...خداییش بین فکر و حس خیلی فرق هست ها!!!!
تا که باشد فرقش را تشخیص دهد...
تا که باشد برایش کاری کند..
*************
میدونی وقتی برنده ای که هیچ وقت نفهمن که در واقع چقدر میفهمی!!!
***********
بعضی وقتا باید رفت بدون اینکه به عقب برگردیم و برای اخرین بار گذشته رو ببینیم
درود وصد هزار درود بر تمامی اهالی جواهر کلبه ام
و بخصوص دوستان عزیز و وفادار خوب خودم...
من برگشتم....
از اینکه مدتی نبودم پوزش می طلبم ..
خوووووووووووش گذشت...جای همتون را سبز کردم.....
حیف نشد بیشتر بمونم....
خیلی چیزا تو ذهنمه که میخوام راجع بهش حرف بزنم..
خیلی آموخته ها دارم... و البته دلم برای همتون تنگ هم شد ها!!
یکی از اون چیزا زیبا دیدن و باور داشتنه.
زندگی زیباست اگر زیبا ببینیم ..
آدم هر جور به زندگی نگاه کنه، زندگی براش همونطور میگذره..
اگه بخواد سخت بگیره زندگی واسش سخت میشه، اگه هم آسون بگیره، مشکلات زود میگذرن و شادی ها می مونه.
شما به هرچی بخواین می رسید.. فقط کافیه که باور داشته باشید!
کافیه خودتونو در شرایطی ببینید و قرار بدید که به اون چیزی که میخواین رسیدین..
پس بیاین از همین الآن زیبایی ها و خوبی های زندگی رو ببینیم و حسشون کنیم..
بیاین ترس و دلهره ها رو دور بریزیم و به روزای روشن فکر کنیم..
بیاین امیدوار باشیم و شکرگزار..
خدا رو شکر کنیم که زنده ایم و نفس می کشیم و این قدرت رو داریم تا فرداهامونو بسازیم.
انسان گفت: خدایا به من همه چیز بده تا از زندگی لذت ببرم،
خدا گفت: من به تو زندگی دادم تا از همه چیز لذت ببری.
***
من دوستای تازه خیلی خوبی پیدا کردم...
چیزهای جالب خیلی زیادی هم درک کردم...
خیلی خوشحالم...فقط همینو میتونم بگم...
سر فرصت میام و آموخته هامو بیشتر مینویسم براتون...( همین خودش سوغاتی های محفوظه دیگه!)
همتونو دووووووووووووووووست دارم....
فکر نکن فقط تویی که مشکل داری بعضی وقتا کاسه خودمون کوچیکه اره منم یه مشکلاتی برام پیش اومد از خدا هم بریدم چه برسه بهن بندش ولی دیدم فقط من نیستم
هیجوقت هم نمیگم اشتباه کردی یا نه چون هرکسی بهتر میدونه چی به سودشه.
جوابم بهش:
من کی گفتم فقط منم که مشکل دارم؟؟!!! از اون گذشته من اصلا کی نالیدم؟؟؟ که خودم خبر ندارم!!!
من همیشه میگم...غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر.....حالا هر کی در یه بادیه ای ...میلیونها مثل خودش سرگردون داره دور و برش.
بگم خدا خودش کمکت کنه..شعار دادم...
بگم حرف بزن خودتو خالی کن...یا چراغ راه شو...بازم سمبلیک حرف زدم...
بگم اروم باش....زندگی ادامه داره...صبوری کن...بازم میشه رفع تکلیف...
فقط میتونم بگم از هر چی ناامید شدی....از خدا نشو!!! همین
ادم همیشه یه قدم مونده به رسیدن به هدف دست از تلاش میکشه!! .. همون یه قدم از خدا نبری...پیروز شدی!!
مغز من الان شده شکل تخته سیاه های دهه 60 اروپا!! ازین سر اتاق تا اونن سر اتاق از سقف تا کف ...پر نوشته و فرمول و خط خطی....
هر کارم میکنم قدم نمیرسه ...میخوام پاکش کنم.... نمیشه.... نمیدونم از کجا با چی... چطوری ...نردبون بیابم...بسازم...هنگ کردم دیگه
ارور
ارور
ارور
ارور
***********
فیزیک دورمو نگاه میکنم... روی میز :
سمت راستم:
جزوه دکتر شهبازی
یه لیوان اب
یه دفتر سبز
شیشه الوچه
مقدار ی پول
قندون ستاره ای
سمت چپم:
یه لیوان چای نخورده فراموش شده طبق معمول!!...که الان به سیاهی شب میزنه رنگش...
یه ظرف پر از هسته الوچه
یه شکلات خرگوشی شکل شونیز نیمه خورده
گوشیم...با 27تا تمام بی پاسخ و 36تا اس ام اس نخونده
پرینتر ساکت و خاموش
بلندگوی سیستم که کممونده بکنمش تو حلقم
دستگاه ضبط صدا مخصوص کارم
ساز دهنیم که گاه به گاه بغضمو تویش میدمم.
حالا فضای اتاقم:
روبرویم:
میز کارم و سیستم
دکور دیواری و کلی مجسمه با مصمی داخلش...از قبیل: حکیم عمر خیام!_ سلهشوری یونانی_یه تازه عروس و داماد_ جناب سگ محترم که بدنش بجای قهوه ای نارنجی میزنه!!_ و جناب شیر!!
والبته بشقاب های عتیقه مادر بزرگم !!
که جهاز یه عروس یتیم را میشه باهاشون گرفت!!
سمت راستم:
ساعت. عکسهای فارق التحصیلیم و سوگند نامه وکالتم.
چراغ مطالعه افتاده کف زمین.
چرخ خیاطیم.
دراور و کمد لباس و کتابخونم.
تابلو نقاشی نیمه کاره ام.قراره کادو بشه به خواهرم اما هنوز نمیدونه خودش.
سمت چپم:
یه مبل تک نفره که به تنهایی خودش نگاه میکنه...من واقعا حس میکنم زندست!
عکس اعضای خانوادم حتی بابا بزرگم.
تابلوی الله و اسمائ خدا.خیلی دوستش دارم.
اینه شمعدان و گلدان گل هدیه...
و البته کادوی تولدم که خواهرم پیشاپیش داده بهم.
یه بالش و یه پتو. چادر نماز
پشت سرم
پنجره طویل . پرده نازی که خودم دوختمش و خیلی دوستش دارم. رنگش بهم ارامش میده. مثل بال فرشته هاست مخصوصا وقتی تکونش میده دست باد.
یه میز اتو در زاویه اتاق.با یه تک صندلی اپن.
یه جالباسی دیواری که رویش حولمو گذاشتم.
خودمم نیستم ...فقط انگار هستم... خودم یه سایه ام... که نمیدونم برای خودم سنگین میشم یا...دیگری.
چو جانان نباشد تن من مباد................
درود بر همه دوستان فرهیخته و فهیمم.
با تخلص آرتمیس در خدمت شمام
شاعر و نویسنده و پژوهشگر و نقاش و حقوق دان هستم
این وبلاگ را برای این ساختم تا هر چه می خواهد دل تنگم در جایی ثبت کنم بلکه رد پایی باشد برای نشاط و آرامش و ریکاوری خودم و دوست دارانم در روزها و لحظه های سخت زندگی . چیزی شبیه حیاط خلوتی دوستانه
به زودی بخشی مختص مشاوره حقوقی نیز در وبلاگم راه اندازی خواهم نمود تا درخدمت عزیزان نیازمند باشم و بدین طریق زکات دانش خویش را به بهترین وجه ممکن ادا نمایم.
سپاسگذارم
*****حضورتون خیر مقدم و لبریز عشق***
________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ █████____█████ ___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██ _██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██ ██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██ ██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██ ██♥◊◊_______◊________◊◊♥██ _██♥◊◊______________◊◊♥██ __██♥◊◊___________◊◊♥██ ____██♥◊◊_______◊◊♥██ ______██♥◊◊__◊◊♥██ ________██♥◊◊ ___________██♥◊◊ _____________██♥◊◊ _______________██◊ مرا اینگونه باور کن: کمی تنها ،کمی بی کس,،کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده.... نمیدانم مرا آیا گناهی است؟ که شاید هم به جرم آن،غریبی و جدایی است مرا اینگونه باور کن...... ______♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥ __________________♥♥♥♥♥♥ ___________________♥♥♥♥ ___________________♥♥ __________________♥♥ _________________♥ _______________♥ ____________♥♥ __________♥♥♥ _________♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥ ________♥♥♥♥♥♥♥♥ __________♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥ _________♥♥♥♥ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ________♥╗╔╗═ ♫╔ ╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚ ╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔ ╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚ ஜ۩۞۩ஜ imanஜ۩۞۩ஜ .. ღ ღ ღ... I Love you .I Love you ...I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love