زندگی زیباست
خاطرات ؛بودن، هستن و شدن آرتمیس 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی زیباست و آدرس zendegi.zibast.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





چت باکس


پاییز پیشاپیش مبارک


پاییزی پُر از توام و سرشار از آكنده را برايتان مملو از لبريزم...!!! Mr. Green Mr. Green Mr. Green Laughing Laughing Laughing Laughing Very Happy

_________________


پاییز 92 جان !
خواهشا پاییز خوبی باش !
نذار چهار روز دیگه رومون تو رو هم وا شه! Mr. Green Mr. Green

_________________


اندکی صبر، دهن سرویس است


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: پاییز 92 جان ! ,
[ سه شنبه 29 شهريور 1392 ] [ 23:55 ] [ آرتمیس ]



از آب و گل بیرون آمده بود

و تا انتهای نگاهش

وعده های رنگارنگ

چشمک زنان اورا می خواستند.

قامتش آماده

و تا چیدن تمام گلهای خوشبختی

او می خندید.. .



انگار ابتدای مسیر جور دیگری بود

اما...

مقداری دردسر برای این همه خوشبختی

چیز زیادی بنظر نمی رسید... .

گام هایش محکم

نفسش چاق

و تا رسیدن به اولین تبسم باورهای خوش

او می خندید... .



سیاهی نزدیک بود

باشد..!

مگر تاریکی نقاشی خداوند نیست؟

شاید وعده های داده شده

اینجا پنهانند.

چشمانش تیز

و حواسش جمع.

او میخواست

تا اولین بوسه را عاشقانه به رویاهایش هدیه دهد

می دانست

سیاهی هرچند طولانی

اما رفتنی ست...

او می خندید... .



حدسش درست بود

گونه هایش سرخ

آسمان رنگ دیگری می گرفت

آری...!

او به سرزمین موعود رسیده بود.

عجب قله ای...!

می شود از آن بالاها

از همه بالاتر بود

او فهمیده بود رسیدن به اوج

ارزش هر خنده ای را دارد

او می خندید... .



کوه را خوب برانداز کرد

اما

به هر کجای این قله چنگ می زد

محکم به زمین می افتاد.

آهی کشید

نگاهی به پشتِ سر انداخت

افسوس که عمری گذشته

ومعجون زمان قانون دیگری دارد...

نه راه پس مانده نه راه پیش... .

بله...!

قله ی آرزوها ناجورترین قله ی دنیاست

و تو...

تنها مانده درین درهّ ی وحشی

هنوز به وعده های خوش رنگِ دیروز خوشبینی

اما...



خسته تراز آنی که...





لبخندی بزنی... .

_________________


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: از آب و گل بیرون آمده بود ,
[ سه شنبه 12 شهريور 1392 ] [ 13:42 ] [ آرتمیس ]

برای تولدم...



یازدهم شهریور ماه ...





((انصاف خداوندی))



دیروز:



هوا خشک و شتاب آلود

نفسها چاق

نگاه ها...

در مسیر طالع شهریور سنگین است

و اینجا ...

کنار گوشه ای از شهر

همان جائی که خورشید بهتر از هر روز می تابد

به دنیا آمد این کودک.

و من درمانده و ناچار...

میان بازوان گرم بابایم

می لرزم.



ولی با نغمه ی زیبای لالائی...

مرا آرام کرد مادر...!







امروز:



وای خدای من...

بگو اینجا چه سازی میزند تقدیر؟

کجای عالم هستی مرا بازیچه می خواهد؟

تو می دانی که ماندن دردِ مشروط است


و رفتن...

حاصلی جز دیدنِ یک آسمان مثلِ ِاینجوری هرگز نیست.

وای خدای من...

چه دنیائی ست؟

چه تقدیری ست؟

به من گفتند زمین زیباست

هزاران وعده میدادند

ولی امروز فهمیدم

یه جای کار می لنگد...



که اینگونه تَنم هر روز

به جرم سرقت گندم به دست آدمی دیگر

می سوزد.



دوباره غصه خوردم من

به انصاف خداوندی.


ولی با نغمه ی زیبای لالائی...

مرا آرام کرد مادر...!




برای فردا:



به او گفتم :

به هر جائی که می خواهی

می آیم.

فقط یک کنج خلوت

ساکت و آرام

که بتوانم...

دمی با آرزوهایم سخن گویم مرا کافی ست.

وبعد از آن...

تمام زندگانی را

بنام امتحان تو...

به ساز تو

می رقصم.



نمیدانم چرا دیشب

میان بستر و بالین

صدای ناله ام افروخت؟



ولی با نغمه ی زیبای لالائی...





مرا آرام کرد مادر...



مرا آرام کرد... .




Neutral Neutral



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: برای تولدم, , , ,
[ سه شنبه 11 شهريور 1392 ] [ 8:42 ] [ آرتمیس ]

گاهی باید از مشغله های خدا داد جاخالی داد.....لاکردار تکنولوزی خدا پیشرفتس... هر ور بری نشونش همرات حرکت میکنه و اخر رو خودت شلیک میشه!! Mr. Green Mr. Green

 

***

جدی باش تو کارت تا معنی دار بشه.

 

********

 

سپاس گذاری

سپاس و شکر بخاطر سلامتی که دارم

بخاطر خانواده عزیزم که همیشه با عشق و احترام با من ارتباط دارند

بخاطر دوستایی که دوستشون دارم اونقدری که گاهی از ابراز زیادی علاقه م خجالت میکشم
سپاس که طبیعت همیشه برای من بهترین ها رو خواسته

سپاس و شکر بابت همه چیزززززززززز امیدوارم قلبتون جایگاه بهترین رویشهای عاشقانه باشه

و یاد بگیریم به هم احترام بذاریم

خشم و نفرت رو از خودمون دور کنیم و مهر و محبت و صفا رو بهم بدیم

دوستای گلم خواهش میکنم حتی با یه لبخند بهم عشق بورزیم و قدر بودن دراین کره خاکی رو بدونیم و به این فکر کنیم که بین هزاران هزار اسپرم در یک مسابقه عجیب ما برنده بودیم پس بازم میتونیم برنده باشیم

Mr. Green Mr. Green Wink

 


موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسب‌ها: سپاس گذاری ,
[ دو شنبه 8 شهريور 1392 ] [ 15:13 ] [ آرتمیس ]

امروز رفتم بیاد شیراز مثلا فالوده خوب شیرازی بخورم...
مهمون عزیزام بودم.
هرچند اصل جنس چیز دیگه ایه.. بازم چسبید....البته وقتی خودم یه ابلیموی تازه هم زدم کتش یا بقولی تنگش...
.
چند تا کتاب توپ درسی هم خریدم. اینا قسمتهای خوب امروزم بود

Smile Smile Very Happy Very Happy

*********

 

زمین خوردگی نبود... داشتم میرفتم تو پاشاژ مهتاب به قصد خرید کتاب.
تا از ماشین پیاده شدم . هنوز دو قدم راه نرفته بودم که از قضا همردیف یه وانتی حاشیه پیاده رو
شدم که داشت بار دمبل ( وزنه ورزشی) خالی میکرد..
از ته وانتش یه دمبلو پرت کرد به سر وانت سمت من..چنان صدایی داد که از وحشت مثل پشه های له شده زر مگش کش شدم برای یه لحظه Mr. Green Mr. Green
بقیه عابرا بجای من بهش پرخاش کردن Cool Cool
ولی برای من خیلی عوارض داشت این واقعه..اما ناراضی نیستم. Neutral Neutral
موضوع اینه که بعضی مردها فکر میکنن همه ادمها خصوصا خانم ها هم اعصابشون مثل خودشون قویه!! فولادی!! Rolling Eyes Rolling Eyes
.
خیلی ترشششیدم. خدا بگم چیتالش کنه!!بند دلم پاره شد.

 

****

خودمم نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت..
همین که از اون وضع مالیخولیایی در اومدم برایم خیلی نعمته.
.
امروز پدرم گفت یبار تماسش را جواب بده ببین حرف حسابش چیه..گفتم اون دیگه باید تو حسرت شنیدن حتی یه لحظه صدای من بمونه. Neutral Neutral
.
عصر حدود4 یه بارونی زد حسابی ریلکسیشن کردم باهاش.
بعد یهو تلنگری خوردم که ای وای... پاییز و زمستون در پیشه... باید برای گرفتار نشدن به خمودگی و افسردگی این دو فصل زودتر فکر یه فعالیت تازه و شاد باشم.
احتمالا باشگاه رفتن را از سر بگیرم به زودی


_________________

 

 

 


موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسب‌ها: زمین خوردگی نبود, ,
[ دو شنبه 7 شهريور 1392 ] [ 19:13 ] [ آرتمیس ]

میگن خدا آدمایی رو که خیلی دوست داره زیاد امتحان میکنه!
اینطور که من حساب کردم خدا عاشق منه Mr. Green Mr. Green Mr. Green

_________________


این چند روزه که برگشتم مدام با خاطرات روزهای خوبی که شیرازی ها برام خلق کردند زندگی می کنم یکی از این خاطرات قشنگ آهنگ های زیبایی بود که باهم می شنیدیم و باهم میخوندیم

چرا؟

چرا همگان را نبخشم

چرا از خاطر نبرم زخم‌ها را

من كه فراموش خواهم ­كرد

نشانی خانه‌ام

چهر­ه­ ی كودكم

و تلفظِ نامم را از دهانت

و شعله كه بر باد خواهدرفت


"استاد شمس لنگرودی"



موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسب‌ها: خدا آدمایی رو که خیلی دوست داره زیاد امتحان میکنه! ,
[ یک شنبه 1 شهريور 1392 ] [ 23:58 ] [ آرتمیس ]

استعفا

 

 



بدینوسیله
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیت های یک کودک هشت ساله را
قبول می کنم!

می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است...

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم...

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم…

می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم…

می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،

وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را
و شعرهای کودکانه را
یاد میگرفتم...

وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم…

می خواهم ایمان داشته باشم که هرچیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگی های دنیا بی خبر باشم...


می خواهم فکر کنم که دنیا چقدرزیباست
و همه راستگو و خوب هستند...

نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری،
خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جریمه و ...

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم...

می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،

به یک کلمه محبت آمیز،
به عدالت،
به صلح،
به فرشتگان،
به باران،
و به . . .

این دسته چک من،
کلید ماشین،
کارت اعتباری
و بقیه مدارک،
مال شما!

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم !

(سانتیا سالگا)



موضوعات مرتبط: خواندنی ها ( انرژی مثبت و روان شناسی )، ،
برچسب‌ها: استعفا ,
[ شنبه 27 شهريور 1392 ] [ 14:30 ] [ آرتمیس ]

فکرهای پریشان

 

 



به آن قطره‌ی آخری که باعث سریز شدن لیوان است، معمولا کم‌لطفی می‌شود…

از بدترین چیزهایی که ممکن است سر آدم بیاید، بی‌انگیزه‌شدن است. نمی‌دانم که بی‌انگیزه‌شدن مقدم بر افسردگی است یا نتیجه آن؛ فقط می‌دانم به هم مرتبط‌اند.

امید را نباید از دست داد، اما امید به چه را؟

گاهی در قصه‌ها صحبت از کسانی می‌شود که در جزیره‌ای گرفتار شده‌اند و تمام سعی و آرزو‌شان خارج شدن از آن است. اما من نمی‌دانم که می‌خواهند خارج شوند که به چه باز گردند؟

و وقتی که اصطلاحا روزی، روز شما نیست نوشتن چه سخت می‌شود. خصوصا زمانی که نمی‌خواهید در نوشته‌تان خیلی گله و شکایت کنید.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: فکرهای پریشان ,
[ شنبه 28 شهريور 1392 ] [ 14:4 ] [ آرتمیس ]

مهم‌ترین کار دنیا

 

 




دارم شربت آبلیمو درست می‌کنم، با لیموی تازه‌ی شیرازی. پارچ آب سرد را می‌گذارم در کنار ظرف شکر و شروع می‌کنم به قاشق قاشق شکر ریختن.
- یک چیزی بهت بگم…
نگاهم می‌کند، انگار شمردن زیرلبی تعداد قاشق‌های شکر نظرش را جلب کرده است.
- هر کاری که انجام می‌دی، با نهایت توجه انجام بده و در حین انجام مهم‌ترین کار دنیا فرضش کن.
دو لیمو را از وسط نصف می‌کنم و در آب می‌فشارم‌شان. سعی می‌کنم که پره‌ها را با کارد بگیرم و در مایعی که فعلا نه آب و نه شربت بریزم، حیفم می‌آید که ذره‌ای از این طعم و بوی عالی هدر رود. احساس می‌کنم کارد برای حلقه کردن ظریف لیموی سوم به اندازه‌ی کافی تیز نیست.
- در تاثیر جزئیات بر کل کار دقت کن، جزییات هستند که به کار شکل و شخصیت می‌دهند.
کارد را با مصقل تیز و شروع می‌کنم به نازک حلقه‌کردن آخرین لیمو برای ریختن در پارچ. حلقه‌های معلق در آب شکل شربت را قشنگ می‌کند و تلخی و عطر پوست لیمو هم خوب است که باشد. احساس می‌کنم با شنیدن این حرف‌ها نتیجه گرفته که عقل چندان سالمی ندارم.
- در انجام‌دادن بهترین کار سعی‌ات را بکن. نتیجه هر چه باشد، ماجور خواهی بود.
قاشقی از شربت می‌چشم و مقداری شکر اضافه می‌کنم، با محاسبه‌ی ذهنی کم‌شدن شیرینی بعد از آب شدن یخ. به پارچ از کنار نگاهی می‌کنم و باز هم یخ‌اضافه می‌کنم تا عاقبت از ترکیب کلی راضی شوم.

بعدش تازه یادم میفته که ..اخ اخ .. من روزه ام!!


موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسب‌ها: مهم‌ترین کار دنیا ,
[ شنبه 19 شهريور 1392 ] [ 20:4 ] [ آرتمیس ]

کفش‌هایم

 

 



چند تا جعبه‌ی کفش گوشه کمد. مهم‌ترین لباس انسان شاید کفش باشد، باور کنید که این بهانه‌ی من برای خرید کفش‌های متعدد و گران نیست؛ کفش واقعا مهم است. گرچه اعتراف می‌کنم که بیشترین خرج‌ پوشاکی من به کفش مربوط می‌شود. استفاده‌ کننده‌ و نگهدارنده‌ی بدی نیستم و حداقل روزی یک ساعت پیاده‌روی می‌کنم، بنابر این فکر می‌کنم که مستحق خرید کفش نسبتا خوب هستم.

از این پس قصد دارم که هر چند وقت یک بار، یکی از کفش‌هایم را معرفی و در موردش صحبت کنم. به نظرم فایده‌اش این است که خواننده‌ها با دقت بیشتری کفش بخرند و با پاهای‌شان مهربان‌تر باشند. خصوصا خانم‌های محترم که استعداد عجیبی در خریدن کفش‌هایی دارند که پاهای‌شان را سلاخی کند.

به عنوان مقدمه چند یادآوری یا توصیه ابتدایی پراکنده می‌کنم:

۱. شب کفش بخرید، چون در شب پای منبسط شده است.
۲. کفش را با گونه‌ای جوراب امتحان کنید که معمولا به پوشیدن آن عادت دارید.
۳. به هیچ وجه کفش نوک باریک یا پنجه تیز نخرید. من نمی‌دانم این نوع کفش‌ها اختراع کدام شکنجه‌گری هستند، اما این مخترع باید محاکمه شود.
۴. جوراب نخی و حوله‌ای برای جلوگیری از تعریق زیاد مفید است. عوام معمولا برعکس این فکر می‌کنند چون جوراب‌های مزخرف به پا می‌کنند.
۵. طراحی کفش خوب یکی از باارزش‌ترین و مشکل‌ترین طراحی‌های جهان است. برای همین است که این قدر طراح خوب کفش کم داریم. به نظر من طراح خوب کفش، پا را می‌شناسد و حین طراحی هر قسمتی فکر می‌کند که این قسمت چه معامله‌ای با پای پوشنده خواهد کرد.
۶. حدالمقدور کفش ایرانی نخرید. سعی کنید مبلغ قابل توجه خرید کفش غیر ایرانی را از هر منبع مناسب و و مشروعی تهیه کنید، اما سعی کنید کفش ایرانی نخرید (از این توصیه متاسفم).
۷. روی پایتان حساس باشید. ممکن است تا به حال نبوده‌اید و بلاهای مختلفی سر آن‌ها آمده باشد، اما اگر اوضاع خیلی بد نباشد «ماهی را بعضی اوقات می‌شود نسبتا تازه در بعضی بازارها یافت».
۸. اگر دیابت دارید به شکل وحشتناکی باید به کفش‌های‌تان توجه کنید، حتی اگر لازم است برای خرید کفش مناسب دیابتی از بانک وام بگیرید.
۹. به کفش زیر پنجاه دلار و بالای سیصد و پنجاه دلار مشکوک باشید (قیمت خرده‌فروشی).
۱۰. صندل کفش نیست و صندل لا انگشتی در خیابان و روی اسفالت حماقت است.
۱۱. کفش بی‌پاشنه خوب نیست اما کفشی با بیش از سه و نیم سانت پاشنه نوعی جنایت مخفی در حق بدن است.
۱۲. اگر کودکی دارید در خرید کفش برایش دقت مضاعف بذل کنید.
۱۳. هیچ وقت به وعده‌ی «اشکالی ندارد، بعد جا باز می‌کند» دل خوش نکنید. جا باز می‌کند اما به چه قیمتی؟ اندازه‌ی پای‌تان را دقیقا بدانید و کفش خوش‌قالب مناسب با آن بخرید. متوجه باشید که جا باز کردن کفش به قیمت مجروح شدن پای‌ شما رخ می‌دهد.

همین دیگه.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: کفش‌هایم,
[ شنبه 26 شهريور 1392 ] [ 14:4 ] [ آرتمیس ]

می‌نویسم که فراموشش کنم

 

 


بازم کم کم داره شب میشه...

شب را دوست دارم. هرگاه ممکن شود به بیداری، نه زنده‌داری، می‌گذرانمش.

زمانی شب‌ها بیدار می‌ماندم و روزها می‌خوابیدم. می‌گویند که این کار برای سلامت بدن تعریفی ندارد، کاری ندارم، شاید راست بگویند.

اما در سکوت شب صداهای زیادی هست که شنیده نمی‌شود، در آرامش شب تلاطم عجیبی هست که ملاحظه نمی‌شود، در سیاهی شب چیزها جور دیگری نمایان می‌شوند و در بلندی شب کوتاهی یگانه‌ای هست که کم‌تر درک می‌شود. جنس تنهایی شب غیر از تنهایی روز است؛ تنهایی شب رضایت و آرامشی عمیق دارد، اما تنهایی روز چنین نیست.

پیاده‌روی شبانه را دوست دارم؛ عادتش از نوجوانی شروع شد و تا این اواخر ادامه داشت. تا زمانی که اوضاع امنیت نسبتا روبه‌راه به نظر می‌رسید. یک شب که حال نه چندان خوشی داشتم و از ولی‌عصر بالا می‌آمدم، دختری اسکیت به پا را دیدم که مثل برق و باد از تقاطع طالقانی گذشت. حیران ماندم که این زن ساعت بین دو و سه بعد نیمه‌شب در خیابان، آن هم به این هیات، چه می‌کند؟ بعد یادم اومد که خودمم یه زنم و خودم اونجا چه میکنم؟؟

دوچرخه سواری شبانه در هیبت مستتر مردانه را هم دوست دارم. خصوصا وقتی فردین میشی و یه هم جنس خودتو از دست چند تا مزاحم نجات میدی!! و یواشکی هویتت را برای طرفت وسط ماجرا فاش میکنی و با چشمای گرد همجنست مواجه میشی!!
مثل اینکه با خودش بگه: میدانستم...تخم مرد خوب را ملخ خورده!!!

اما این عجیب‌ترین خاطره‌ی پیاده‌روی‌های شبانه من نیست. عجیب‌ترین خاطره حتی سوارشدن در ماشین زنی هم نیست که تخمه می‌شکست و از من نوجوان پرسید که «این وقت شب در خیابان چه می‌کنی؟».

عجیب‌ترین تصویری از امواج نور است برفراز یک بیمارستان؛ بیمارستانی جمع و جور که انگار تاریخی پشت سر دارد، بزرگ‌تر از یک درمانگاه بزرگ و کوچک‌تر از چیزی که از یک بیمارستان در ذهن داریم.
حاشیه خیابان نیمه اصلی، که روزها جلویش شلوغ می‌شود و آدم فکر می‌کند که بیماران بی‌نوا با این سر و صدا و دود چه طور کنار می‌آیند. اما در شب این خبرها نیست، حتی راهروی نیمه‌روشنی که به اورژانس ختم می‌شود به نظر ساکن و ساکت می‌رسد.

ایستاده‌ام و خیره شدم‌ به نوری نگاه می‌کنم که توی خودش می‌غلطد و می‌پیچد، اما هیچ جا را روشن نمی‌کند. معمولا قرار است که نور بتابد، ولی این یکی در خودش می‌لولد – مثل دود. مات نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم این نور نیست، چیز دیگری باید باشد، اما چون اسم دیگری سراغ ندارم مجبورم نور بگویمش.
حس می‌کنم به‌زودی مثل گردباد مرا در کام خود خواهد کشید، اما نمی‌ترسم. فکر می‌کنم درونش باید خنک باشد، خنکی‌ای چون خنکی رختخواب‌های پهن شده روی ایوان در شب‌های تابستان.

در این خیال‌های غرقم که صدای زن مسنی را می‌شنوم که مرد جوانی را دلداری می‌دهد. سرم را پایین می‌آورم و می‌بینم که زن در کنار مردی ایستاده که روی پله‌های در ورودی نشسته است. شانه‌های مرد می‌لرزد و انگار به آرامی هق‌هق می‌کند و زن به نرمی می‌گوید که قدیم‌ها بیشتر بچه‌ها سر زا می‌رفته‌اند و او جوان است و نباید غصه بخورد، خدا اگر بخواهد بچه بدهد، این قدر می‌دهد که درمانده شود. شاید این بچه قرار بوده بدبخت شود… متعجب می‌شوم که چطور از فاصله‌ی پانزده بیست متری صدای نجوا کردن‌شان را می‌شنوم. از این که فالگوش ایستاده‌ام، خجالت می‌کشم و سرم را دوباره به سوی نور می‌چرخانم. اما هیچ خبر ازش نیست؛ گویی غیب شده، طوری که انگار هیچ وقت وجود نداشته است. سرم را بر می‌گردانم به سوی پله‌ها؛ از مرد و زن هم خبری نیست.

و شب را دوست دارم. هرگاه ممکن شود به بیداری، نه زنده‌داری، می‌گذرانمش…

تا امشب چگونه بگذرد...


موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسب‌ها: می‌نویسم که فراموشش کنم ,
[ شنبه 22 شهريور 1392 ] [ 23:4 ] [ آرتمیس ]

مرگ

 

 

 



هر که شبانه روز بیست بار یاد مرگ باشد، همراه شهیدان جنگ احد، برانگیخته خواهد شد.
محمد رسول الله (ص)

یکی از همکارانم دختر خانمی جوان، دانشجو و زحمت‌کش است که با کارکردن به خانوادهء بی‌پدر روزی می‌رساند.
دوستی دارد که حتی نامش را نمی‌دانم، گاهی دیده‌امش و از روی ادب به هم سلام کرده‌ایم.
خبردار شدم که خواهر نوزده‌ سالهء آن دوست فوت‌شده است. رفتم از همکارم کم و کیف را پرسیدم. از بزرگراهی رد می‌شده که ماشینی به او می‌زند، جزییات هنوز مشخص نیست. دخترک ورزشکار و بی‌مادر بوده در خانواده‌ای پر جمعیت و باز هم زحمت‌کش.

غصه‌ای دلم را گرفت. غصه از جنسی که نمی‌دانم درست چیست. تنها قسمت خوب این است که پدر دست‌های کارکردهء خود را به پزشک بیمارستان نشان‌داده و گفته «من این‌ها را این‌طوری بزرگ کرده‌ام، اعضایش را تازمانی که نمرده به کسانی بدهید که لایق باشند». اعضای دخترک مرگ مغزی شده را جدا می‌کنند و چند جان نجات می‌یابد. خدایش بیامرزد.

این هشدار دهنده‌ترین شکل مرگ است: قاطع، غیر منتظر، فوری و بی‌گذشت. همه چیز آن‌طور چیده می‌شود که انگار قرار است بی‌هیچ تردیدی روی دهد. اصلا مرگ زمانی می‌آید که قطعا پیروز است، و زندگان بیدار را عبرت ناگرفته و مبهوت بر جا خشک می‌کند.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: مرگ ,
[ شنبه 18 شهريور 1392 ] [ 22:4 ] [ آرتمیس ]

بهترین قسمت

 

 



اگر فرصتی باشد، نگاه‌کردن به مدل‌های مختلف کفش را دوست دارم. دو سه روز پیش حین یکی از این بازدیدها در فروشگاهی، که لباس و لوازم اسکی نیز می‌فروشد، دیدم که خانم و آقایی با هیبت از ما بهتران مشغول آزمایش کفش و لباس اسکی هستند – به نظرم وجنات‌شان چندان به اسکی و ورزش تناسبی نداشت. زیر چشمی نگاهی به قیافه و حرکات‌شان کردم و به سوی دیگر فروشگاه راه افتادم. حین دور شدن شنیدم مشتری به فروشنده می‌گوید: «بهترین قسمت اسکی همین خریدشه دیگه!».


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: بهترین قسمت ,
[ شنبه 20 شهريور 1392 ] [ 12:4 ] [ آرتمیس ]

فیلم کلیک

 

 


اینروزها همش پلان های مختلف اینم فیلم در سرم میچرخه.



زمانی که یک فیلم آمریکایی سرگرم‌کننده را تماشا می‌کنم، توقع زیادی ندارم: همین که تفریح سالم دو ساعته‌ای باشد که کمی به اعصاب تمدد بدهد، برایم قابل قبول است.

اما کلیک ساختهء آدام کوراکی فکرم را بیش از یک فیلم صرفا سرگرم‌کننده مشغول کرد.

قصهء فیلم حکایت آشنای زندگی یک کارمند میان‌رتبهء آمریکایی است که پی چیزی که در دنیای امروز موفقیت می‌گویندش، سگ‌دو می‌زند. طبیعی است که او نه تنها از خانواده و اطرافش، بلکه از خودش هم غافل می‌شود و هوش و حواسش مدام پی این است که از شرکای شرکتی شود که در آن کار می‌کند.
او از همه چیز خسته و عاصی است: فرزندانش، همسرش، سگش، منشی‌اش، والدینش، پسربچهء همسایه و ریموت‌کنترل‌های مختلفی که هیچ‌گاه نمی‌تواند کارکردشان را تشخیص دهد. یک شب می‌رود که یک ریموت‌کنترل همه کاره بخرد که لااقل از این دردسر نجات یابد.

اما ریموت کنترل که از یک مرد عجیب می‌خرد نه تنها ابزارها را کنترل می‌کند، بلکه قادر به کنترل آدم‌ها و پس و پیش کردن زندگی نیز هست.
او به فکر می‌افتد که بخش‌های کسل‌کننده و ظاهرا ناخوش‌آیند زندگی‌اش را به کمک آن رد کند و ماجرای اصلی شروع می‌شود…

آدام سندلر بازیگر اصلی فیلم است و مثل همیشه شخصیت شناخته‌شدهء خودش بیشتر نمایان است تا شخصیتی که نقشش را ایفا می‌کند. اما خب این حالت نادلپذیری نیست و پیش از این در فیلم‌هایی مثل مدیریت خشم، به دل نشسته. قوت دیگر فیلم در نورپردازی ملایم و فیلم‌برداری موقر آن است – با وجودی که من معمولا حواس خودآگاهم خیلی به کیفیت فنی فیلم‌های سینمایی توجه ندارم، این ویژگی در نظرم چشمگیر آمد.

نویسندهء فیلمنامهء کلیک به نکتهء شایع و شناخته‌‌شدهء دنیای امروز اشاره می‌کند:
**********
گذشتن از همه چیز برای رسیدن به چیزهای عامه‌پسندی که معلوم نیست چندان رضایتی از داشتن آن‌ها عاید آدم شود. اما بدبختی این است که زندگی دکمهء برگشت ندارد، بدبختی بدتر این است که خیلی‌ها متوجه نیستند که چه چیزهایی را برای به دست آوردن چه چیزهایی از دست داده‌اند.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: فیلم کلیک ,
[ شنبه 15 شهريور 1392 ] [ 21:4 ] [ آرتمیس ]

عارضه‌های قومی من: بت‌سازی و بت‌شکنی

 


مقدمه: می‌خواهم از رفتارهای بدی که در خودم می‌بینم، و در دیگران نیز فراوان دیده‌ام، بنویسم. برای همین جمعی‌بودن نام عارضه‌های قومی را بر آن گذاشته‌ام.

مشارکت شما و شرح‌ این که این صفات را چقدر در خودتان می‌یابید، باعث می‌شود که بدانم – و بدانیم – که در تعمیم این آسیب‌شناسی چقدر درست عمل‌کرده‌ام و چقدر غلط.

من جمعی می‌گویم و شما فردی‌اش را بگویید، و هر دو نخواهیم که با از دیگران سخن‌گفتن سهم و بار مسوولیت شخصی‌مان را کم کنیم. می‌دانید که قدم نخست بهترشدن، پی‌بردن فعال به ضعف‌هاست.

***

زمانی که کسی در زندگی‌مان ظاهر می‌شود و نظرمان را جلب می‌کند، با هیجان و هیاهوی بیرونی و درونی زیادی از او استقبال می‌کنیم. حتی گاهی به عرش می‌رسانیمش و مدام از سجایا و فضایلش داد سخن می‌دهیم. کم‌کم درمی‌یابیم که بتی ساخته‌ایم چیزی نیست که تصورش را داشتیم و شروع می‌کنیم به نق‌زدن و شکایت کردن. حتی گاهی ادعا می‌کنیم که فریبش خورده‌ایم. رفته‌رفته تمام مصیبت‌ها را به او نسبت می‌دهیم و کاری می‌کنیم که فرد نگون‌بخت با سر از آن بالایی که بردیمش سقوط کند. پس از آن پی شخص دیگری می‌گردیم که این بلا را سر او درآوریم.

این رفتار در رابطه‌های مختلفی دیده می‌شود؛ از یافتن جفت تا انتخاب شریک. اما یکی از بارزترین و عمومی‌ترین اشکل آن در برخوردمان با بعضی از رجل سیاسی دیده می‌شود.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: عارضه‌های قومی من: بت‌سازی و بت‌شکنی ,
[ شنبه 14 شهريور 1392 ] [ 9:4 ] [ آرتمیس ]

حرف مرد

 

 


ده‌ دوازده ساله بودم وبه منزل پدربزرگ پدری‌ام رفتم. پدربزرگ شعبه نفت داشت که در زمان خودش کم چیزی نبود. و تجارت زعفران هم میکرد. صبح و بعد ازظهر به دفترش می‌رفت،‌ خانواده از دفتر او به اتاق یا حجره یاد می‌کردند. در آن دفتر کوچک تعدادی از عمده‌ترین معامله‌گران جمع می‌شدند و به گپ و معامله وقت می‌گذراندند. گاه او بعد از بازگشت از کار با تلفن مظنه می‌گرفت و حتی معامله می‌کرد.

مثل روز در ذهنم روشن است: نشسته بودم و تلویزیون تماشا می‌کردم، ایشان نیز در حال معاملهء تلفنی بود. شفاها حساب و کتاب و قیمت فروش نهایی را اعلام کرد. بعد از اعلام قیمت بلافاصله متوجه شد که در جمع و تفریق اشتباه کرده و به پول آن زمان چیز حدود پنجاه هزار تومان کم گفته است.
پنجاه هزار تومان رقم قابل توجهی بود،
اما ظاهرا طرف معامله گفت که شما قیمت را اعلام کرده‌ای و معامله تمام است.
او با خشم خداحافظی کرد و گوشی گذاشت، اما معامله را به هم نزد، چون حرف زده بود!!

با این حرکت او یکی از مهم‌ترین درس‌های زندگی را به من آموخت، بدون این‌که نیت آموزش داشته باشد. خدا رحمتش کند.



موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسب‌ها: حرف مرد ,
[ شنبه 18 شهريور 1392 ] [ 14:4 ] [ آرتمیس ]

عنوان نمی‌گذارم که در عنوان نمانید

کارهای متعددی نیز باید بکنم – مثل بقیه البته. اما مشکل این‌جاست که بلد نیستم بدون اضطراب و با نظم و ترتیب از دوره‌های شلوغ عبور کنم: صبح بلند شوی و بتوانی چند ساعت کار مفید کنی، بدون این احساس که شاخ غول شکسته‌ای.

اما به نظرم زمانه دارد عوض می‌شود و همه کسانی که آخرین نفس‌های زندگی و معاش راحت‌طلبانهء باری به هر جهت را حس کرده‌اند، باید برای تغییردادن خودشان دست به کار شوند. من هم همین طور.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: در عنوان نمانید,
[ شنبه 14 شهريور 1392 ] [ 14:4 ] [ آرتمیس ]

پیمودن درست مسیر نوعی سلوک است


بسی از کتاب‌هایی که می‌توان آن‌ها را تحت عنوان «در دو ساعت و نیم موفق شوید» فهرست کرد، از هدف و تعیین هدف و اهمیت این‌ها می‌گویند. واضح است که درست می‌گویند؛ چون برای این که به چیزی برسید ابتدا باید آن را با آداب خاصی مشخص کنید و سپس به سوی آن گام بردارید.

اما نکته‌ء مهمی در این رابطه وجود دارد که ظاهرا اکثر افراد از آن غافل هستند: شیوهء رسیدن به هدف نه تنها از کم‌اهمیت‌تر از هدف نیست، بلکه در بسیاری از موارد شاید مهم‌تر باشد. مثلا تصور کنید که کسی می‌خواهد با شخصی رابطه‌ای نزدیک و منحصر به فرد داشته باشد، یک روش رسیدن به این هدف ربودن آن شخص و در بند کردن‌اش است. شاید این مثال به نظر اغراق‌آمیز برسد اما به نظر من کسانی که برای رتق و فتق معاش بخش مهمی از اصول، روش‌ها و آداب را زیر پا می‌گذارند و بهانه‌شان «سختی زندگی» – و امثال آن است – بهتر از کسی نیستند که دلدار خود را می‌رباید و در بند می‌کشد. اگر برای دیدار و احسان به والدین فاتحهء ترافیک خیابان را بخوانیم کارمان چه حکمی دارد؟ این مثال‌های پیش‌پا افتاده را گسترش دهید تا ببنید قضیه «هدف وسیله را توجیه می‌کند» تا چه اندازه می‌تواند عواقب و عوارض وحشتناکی داشته باشد.

این است که معتقدم بخش رسیدن به هدف را حتما باید با شیوهء رسیدن هدف در کنار هم گذاشت و سپس ارزیابی کرد. قسمت شیوهء رسیدن آن قسمتی است که به آدمی و عمل او شکل می‌دهد.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: پیمودن درست مسیر نوعی سلوک است ,
[ شنبه 13 شهريور 1392 ] [ 20:4 ] [ آرتمیس ]

در محضر


من بر شما از مرد دورویی می‌ترسم که – به حکم شرع – داناست. او چیزی را می‌گوید که آن را نیکو می‌شمارید و کاری می‌کند که آن را ناپسند می‌دارید.


برچسب‌ها: در محضر ,
[ شنبه 12 شهريور 1392 ] [ 14:4 ] [ آرتمیس ]

احوال



نگرانی‌ها و احساسات این روزها با تعدد کارهایی که باید انجام دهم به هم آمیخته و ترکیب عجیبی ساخته است. در چنین شرایطی همیشه فکر می‌کنم که چگونه می‌توانم بین بخش‌های مختلف زندگی تعادل برقرار کنم.
شرایطی که دارم مثل صحنه‌های بزن و بکوب انیمیشن‌های تام و جری است که تام در آن سعی دارد یک‌تنه از وقوع چند حادثه جلوگیری کند! با این اوصاف فکر می‌کنم که نام کار گذاشتن بر فعالیت‌هایم، دلخوش‌کنک و گنده‌گویانه است.

لفظ کار خیلی جاندارتر و دشوارتر از بچه‌بازی‌های امثال من است. با شنیدن آن یاد استخراج معادن، حفر چاه‌های نفت در هوای داغ شرجی، زراعت و کشت، تنظیم اسناد مالی یا حقوقی برای شرکت‌های چند ده‌هزارنفری، ادارهء فرودگاه‌های بین‌المللی عظیم، و… می‌افتم. بعد به خودم می‌گویم: «خودت را مسخره کرده‌ای؛ کار!».

***

این روزها تصویری چندین بار در ذهنم تکرار شده است:

بادیه‌نشینی سپیدپوش در کنار شترش صحرای سوزان و خشکی را می‌پیماید و من از عاقبت نامعلوم‌ش در آن برهوت طلایی بی‌رحم وحشت می‌کنم.
عاقبت متوجه قدم‌های آهسته و پیوسته‌اش می‌شوم و می‌بینم که عظمت هر گامش صحرا را خفیف و خاضع می‌کند.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: احوال ,
[ شنبه 11 شهريور 1392 ] [ 12:18 ] [ آرتمیس ]

21 کتاب یک زن ساده

 

 

 


مثل خیلی از افراد در نوجوانی چند جلد کتاب خوانده‌ام،
به این ترتیب از عنوان‌های خیلی خاص و دهان پرکن در فهرست‌ام خبری نیست. حصه به اندازه‌ء جثه!
دوم این‌که باید بگویم که من در این بیست و هفت سال موفق نشده‌ام هیچ کتاب بزرگ یا مهمی را کاملا بخوانم و تمام کنم.
سوم کتاب‌هایی که نام می‌برم نباید به هیچ وجه با یکدیگر مقایسه و سنجیده شوند.
چهارم اولویت در کار نیست و تقدم و تاخرها بر اساس چیزهایی است که در ذهنم آمده،
پنجم کتب مذهبی و آسمانی در این فهرست آورده نشده‌اند.

شش حضور در این فهرست به معنی بدی یا خوبی یک اثر نیست، به معنی تاثیر زیاد آن بر من و زندگی‌ام است.

اما کتاب‌ها:

۱. مثنوی مولوی. بوستان و گلستان سعدی و دیوان حافظ و رباعیات خیام: توضیح ندارد.

۲. دایی‌جان ناپلئون – ایرج پزشک‌زاد: اولین رمانی که خوانده‌ام. با توجه به شیوع و نفوذش به نظرم به راحتی می‌توان آن را یک اثر ملی دانست.

۳. راهنمای ویندوز ۹۵ (پیشرفته) – نوشته مارک میناسی: این کتاب نگاه مرا به رایانه‌ی شخصی عوض کرد.

۴. سیمای زنی در میان جمع – هانریش بل: از این رمان بسیار لذت بردم، اما دقیقا یادم نیست چرا. شاید به علت توجه خاص و پخته به ظرافت‌ها و جزییات.

۵. نیروی بی‌کران – آنتونی رابینز: انرژی مثبت و قدرت خطابه رابینز هنوز بعد از پانزده سال برایم جذاب و برانگیزاننده است.

۶.کویر و هبوط از دکتر علی شریعتی . گمان کنم بهترین کتاب ایرانی هم قرنی که خواندم این دو باشن.

۷. به کی سلام کنم؟ – سیمین دانشور: نویسنده‌ی این کتاب زن است، با همه‌ی قواره.

۸. فربه‌تر از ایدئولوژی – عبدالکریم سروش: سروش کتابی هم به این نام دارد اما من در این‌جا فقط مقاله‌ای به این نام را در نظر دارم. البته آثار سروش تا جایی که خوانده‌ام بر من موثر بوده‌اند (صحبت از اوایل دهه‌ی هفتاد است).

۹. هزار و یک شگفتی – ایزاک آسیموف: کتابی ساده و بسیار کم ادعا که در هر صفحه چیزی برای حیرت‌زده کردن داشت و مرزهای دنیایی که خواننده می‌شناخت را به راحتی در می‌نوردید.

۱۰. رفتار جنسی – تالیف حسن حصوری: در سال‌های نوجوانی پنهانی سراغ کتب پزشکی پدرم می‌رفتم و این کتاب را برای فهم دنیایی که درصدد کشف‌اش بودم، می‌خواندم. برخورد و موضع نویسنده علمی بود اما خشک و عصا قورت داده نبود.

۱۱. هزار و یک‌شب – ؟: واقعا ممکن است چنین چیزی را یک نفر نوشته باشد؟

۱۲. خام‌خواری – آرشاویر در آوانسیان: من هنوز خام‌گیاه‌خوار نیستم، اما نویسنده‌ء این کتاب توانست مرا به سلامت خورد و خوراک رایج مشکوک کند.

۱۳. نه برای لقمه‌ای نان – کونوسوکی ماتسوشیتا: نویسنده از بزرگان صنعت و کسب کار ژاپن است، او به من نشان داد که کسب و کار فقط آزمندی و پول به جیب‌زدن نیست و می‌تواند چون عبادت شریف باشد.

۱۴. طراحی‌های کلاسیک از نگاه فایدون: مجموعهء سه جلدی‌ای که انتشارات فایدون در معرفی هزار طراحی برجسته معاصر منتشر کرده است. این کتاب این قدر روی من تاثیر گذاشت که به دوستی پیشنهاد کردم شریکی بخریم‌اش و او نیز موافقت کرد (حالا بماند که سه جلد کتاب را چطور می‌شود شریک شد!)

15. شازده کوچولو1.اثر آنتوان دوسنت اگزوپری و شازده کوچولوی2 اثر ژان پییر داوید. توصیف زیباترین بینش خلقت و زندگی و تنهایی آدمی.

16. شورشی اثر اوشو.درک هستی از دید بصیرت.

17. امیلemil. اثر ژان ژاک روسو. تولد و تربیت روان و روح آدمی.انتشارات ناهیدش فقط تحریف نشدست..البته به نسبت سایر انتشاراتی ها.

18. قراردادهای اجتماعی از ژان ژاک روسو. پایه پرورش نسل پدید آورنده انقلاب کبیر فرانسه.

19. رساله جرایم و مجازات های سزار بکاریا!! هم ردیف کتاب ژان وان ژان.

20.پارک ژوراسیک. هیجان انگیز و لذت بخش ترین کتاب دوران نوجوانی پش از آنکه فیلمش در بازار بیاد.

21این ردیف را خالی می‌گذارم به یاد عنوان‌هایی که می‌دانم با این‌که تاثیرگذار بوده‌اند اما الان به یاد نیاوردم‌شان.

نویسندگانی چون جان گریشام، آرتور کونان دویل، فردریک فورسایت، آگاتا کریستی، میشل زواگو و… با آثارشان من تنبل معمولا بی‌حوصلهء گاهی بی‌انگیزه را شب تا صبح بیدار نگه می‌داشتند و با قصه‌پردازی لذتی می‌بخشیدند که فکر کنم با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. وظیفه داشتم که در این‌ جا از آن‌ها یاد کنم.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: 21 کتاب یک زن ساده ,
[ شنبه 10 شهريور 1392 ] [ 13:18 ] [ آرتمیس ]

از دو روز دیگه تا حدود دو هفته به مسافرت می‌روم. دوست دارم مثل همیشه روزانه دقایقی را با شما سر کنم، اما نمی‌دانم مقدور می‌شود یا خیر. نه تنها در آستانه این ایام مشوش، بلکه همیشه برای تک‌تک شما آرزوهای خوب دارم.

برای عاقبت‌ به‌خیری و سعادت‌ هم دعا کنیم.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: دعا کنیم, ,
[ شنبه 10 شهريور 1392 ] [ 10:18 ] [ آرتمیس ]

وقتی پیر می‌شین، چیزا یکی‌یکی ازتون گرفته می‌شه، این، این بخشی از زندگیه. ولی فقط وقتی متوجه‌ش می‌شین که در حال از دست‌دادن هستین.

متوجه می‌شین که زندگی بازی لحظه‌هاس
مثل فوتبال. چون در هر دو بازی – زندگی یا فوتبال – اجازهء خطا خیلی کمه. منظورم اینه که یک لحظه دیر یا زود باعث می‌شه که موقعیت رو از دست بدین. نیم‌ثانیه زودتر یا دیرتر باعث می‌شه که توپ رو از دست بدین. لحظاتی که بهش نیاز داریم در اطراف‌مون هستن، در هر لحظه بازی. در هر دقیقه در هر ثانیه.
باید به چشمای کسی که کنارتونه نگاه کنین. به نظرم کسی رو می‌بینین که با شما و اون به لحظه‌ای که گفتم می‌رسین.


موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسب‌ها: وقتی پیر می‌شین, ,
[ شنبه 8 شهريور 1392 ] [ 17:18 ] [ آرتمیس ]

راه رفتنی را باید رفت.....پس هر چه زودتر ...بهتر!!

 

 

 


دوست داشتن کافی نیست...

دوست داشتن را همه بلدن.. خوب دوست داشتن و مراقب از عشق و معشوق هست که مهمه و هر کسی بلد نیست!!


عشقی را که خدا به هر یک از بنده هایش داده حرمت داره..

نباید اشتباه خرجش کرد....
نباید اسراف کرد...
بدترین اسراف... اسراف احساسات و عشق خودمونه!!

نباید فروختش


عشق و احترام هر دو کفه های یک ترازو هستن...یکی بدون اون یکی نمیشه... زندگی میلنگه!!









موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسب‌ها: راه رفتنی را باید رفت,
[ شنبه 7 شهريور 1392 ] [ 18:18 ] [ آرتمیس ]

ایکس ها و ایگرگ ها میگن: من دچار خسران شدم و خیلی نسبت بهش دست و دلبازی کردم..
واون لیاقت بخشش هایم را نداشت!!

اما خودم فکر میکنم لیاقت داشتن خودم و صداقتم را نداشت!!
در سکوتم حرف ها بود او نفهمید!!!از جنس همون سکوت هایی که در نوشته های پیشم گفتم...
شیطان درونش مثل اسب شیهه میکشید...خودش غافل بود.. صداش داشت گوشامو کر میکرد..
قلبم فشرده شده بود .. به آخرین تابلویی که کشیده بودم نگاه کردم.. خیره شدم به کوه بزرگی که عظمت تنهاییمو تویش به تصویر کشیده بودم.
یاد حرفش افتادم که گفته بود اون ابرها هم من هستم!!
حقیقتا هم نقشش در دنیام همین بود.. بااین تفاوت که ابری سیاه بود که من به خطا سفید میدیدمش!!
با سوالش رشته افکارم پاره شد؛
انگار رد نگاهم را زده بود که پرسید: تابلو هایت را هم میخواهی ببری؟
میدونستم میل به خواستنش در اون لحظه ها افسار گسیخته در اوجه...
به سختی نگاهمو بروی پیکرش لغزاندم و پرسیدم: چطور؟ اونارم میخوای؟
یکیشو نشون دادو گفت یادگاری میخوامش..

نتونستم خندم را نگه دارم...
به سختی از جا جستم و در حالی که اتاق را ترک میکردم گفتم: اصل کاری را نمیخوای...بجای اون به فکر تابلوهای یادگاریشی؟؟!! همشون مال تو.
میدونستم تو ذهنش فقط به یه چیز فکر میکنه(( پول)).


همیشه از اینکه به کسی ترحم کنم بیزار بودم.. اینو بد ترین توهین به اون فرد میدونستم.. حتی اگر فقط در دلم چنین میبود.. برای همینم خیلی مراقب احساساتم بودم که حتی مبادا درون خودم به کسی اینطوری توهین کنم!!

اما اون لحظه...تفلک ..چقدر برایم قابل ترحم به نظر اومد... با 30سال زندگی هنوز ارزش گذاری درست را درنیافته بود!! اینکه آخر همه دویدن ها.. هممون یه وجب خاک سهممونه !!

میدونستم با دیده ها و دریافته هایم باید برای خودم خوشحال باشم... اما نبودم..برای اونم میبایست متاسف میبودم و تمسخرش میکردم.. اما نبودم..
حسم فقط ترحم بود...با تم دلتنگی ناشی از سنگین ترین بدرود گویی عمرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
...........
نمیدونم تو ذهنش و دلش چی میگذشت که اینقدر خوشحال بود!! خوش بحالش....
از خودم میپرسیدم..اون فرد یا چیزی که تو ذهنشه..و شادش میکنه تو روزهای سخت مریضی و تنهایی و دردش هم کنارش میمونه ؟؟ کاش بمونه....اگر خدایی نکرده روزی قطع نخاعی یا چیزیش بشه.. اون بپایش میمونه و ازش مراقبت میکنه؟؟!!
چرا باید نگران عاقبتش میبودم.. وقتی اون این همه از نبودنم و رفتنم خوشحاله...ولی دست خودم نبود.. در برابر شادیش ... من نگرانش بودم...نگران روزهای تلخش...هرچند خودم اون روز در یکی از تلخترین روزهای زندگیم بودم درحالی که اون بجای اینکه کنارم باشه.. روبروم بود...حیف!!!
حیف ....که سعی من و دل باطل بود!! اینروزا این جمله شده تکه کلامم!!


انگار گوشهای سنگی اش نشنیده بودن: عاقبت خاک گل کوزه گری خواهیم شد...


با زمزمه این جمله فضای سنگین حاکم را ترک و به پیشواز خداحافظی از صاحب خانه ام رفتم..


موضوعات مرتبط: خاطرات، ،
برچسب‌ها: خسران و ترحم,
[ شنبه 4 شهريور 1392 ] [ 5:18 ] [ آرتمیس ]

پشت نام‌ها


هیچ‌گاه به نام این یادداشت‌ها دقت کرده‌اید؟ من خودم به آن می‌گویم مجازی بودن، چون بودن‌اش را دارم شخصا تجربه می‌کنم. این‌که چه‌قدر فاصله هست بین «بودن» و «مجازی‌بودن»، قضاوتی نمی‌توانم بکنم. امیدوارم زیاد نباشد. اگر این اواخر در انتشار مجازی‌بودن اختلال‌هایی می‌بینید، مساله به بخش بودن باز می‌گردد. البته چیزهای مهمی نیست، زندگی یک آدم عادی است.

از دوستانی که جویای احوال می‌شوند و علت تاخیر می‌پرسند، تشکر می‌کنم.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: پشت نام‌ها ,
[ شنبه 3 شهريور 1392 ] [ 17:18 ] [ آرتمیس ]

درک منزلت


جناب ایکس با بی‌دقتی و بی‌توجهی داشت یک سافت باکس پروفوتو را جمع می‌کرد. طاقت نیاوردم،‌ جلو رفتم و از دست‌اش گرفتم: «باید با وضو دست به این بزنید». با بی‌حوصله‌گی گفت: «بله؟». توضیح دادن فایده‌ای نداشت، چون می‌دانستم فکرها و نگاه‌هامان سال‌های نوری از هم فاصله دارد.

باید یک چیزی بسازید، تا قدر چیزهای خوب ساخته شده را بدانید. وقتی استیو جابز هنگام معرفی آی‌فون۴ گفت که این محصول به زیبایی یک لایکای قدیمی است، در دلم گفتم «باید کسی مثل تو به ساخت دوربین‌های کلاسیک لایکا و هزار چیز مثل آن دقت کرده باشه، ذوق زده باشه، کم‌آورده باشه، زیر و بالا کرده باشه… تا بتونه تیمی مدیریت کنه که آی‌فون۴ بسازه».
ویلیام فاکنر در خطابهء نوبل‌ تعبیر مشهوری دارد: «عرق‌ریزی روح».

درک این مفهوم خیلی آسان نیست برای کسانی که با طراحی، ساخت و آفریدن بیگانه‌اند. بدبختانه باید اعتراف کرد که ما خیلی با این مفاهیم آشنا نیستیم،‌ اگر برهان می‌خواهید نگاه دقیقی به دور و برتان بیندازید.



موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسب‌ها: درک منزلت ,
[ شنبه 4 شهريور 1392 ] [ 15:18 ] [ آرتمیس ]

می‌دانستید که ورزشکار با ورزش‌کردن به ماهیچه‌هایش آسیب ملایمی می‌زند، و ماهیچه‌ها حین بازسازی این آسیب محکم‌تر، قوی‌تر و مقاوم‌تر می‌شود؟

این روزها .. دقیقا دارم با خودم همین کار را میکنم...
البته ماهیچه های روح و فکرم را..


موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسب‌ها: می‌دانستید,
[ شنبه 1 شهريور 1392 ] [ 20:0 ] [ آرتمیس ]

ساختن دنیایی بهتر

 



I’m Starting With The Man In
The Mirror
I’m Asking Him To Change
His Ways
And No Message Could Have
Been Any Clearer
If You Wanna Make The World
A Better Place
Take A Look At Yourself, And
Then Make A Change

خدا رحمت کند مایکل جکسون را، این قسمتی از یکی از ترانه‌های اوست.
من سال‌هاست بر این باورم که بهترکردن دنیا با بهترکردن خود ممکن است، ولی بهترکردن خود از سخت‌ترین کارهای دنیاست.


موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسب‌ها: ساختن دنیایی بهتر ,
[ شنبه 1 شهريور 1392 ] [ 13:0 ] [ آرتمیس ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

چو جانان نباشد تن من مباد................ درود بر همه دوستان فرهیخته و فهیمم. با تخلص آرتمیس در خدمت شمام شاعر و نویسنده و پژوهشگر و نقاش و حقوق دان هستم این وبلاگ را برای این ساختم تا هر چه می خواهد دل تنگم در جایی ثبت کنم بلکه رد پایی باشد برای نشاط و آرامش و ریکاوری خودم و دوست دارانم در روزها و لحظه های سخت زندگی . چیزی شبیه حیاط خلوتی دوستانه به زودی بخشی مختص مشاوره حقوقی نیز در وبلاگم راه اندازی خواهم نمود تا درخدمت عزیزان نیازمند باشم و بدین طریق زکات دانش خویش را به بهترین وجه ممکن ادا نمایم. سپاسگذارم *****حضورتون خیر مقدم و لبریز عشق*** ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ █████____█████ ___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██ _██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██ ██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██ ██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██ ██♥◊◊_______◊________◊◊♥██ _██♥◊◊______________◊◊♥██ __██♥◊◊___________◊◊♥██ ____██♥◊◊_______◊◊♥██ ______██♥◊◊__◊◊♥██ ________██♥◊◊ ___________██♥◊◊ _____________██♥◊◊ _______________██◊ مرا اینگونه باور کن: کمی تنها ،کمی بی کس,،کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده.... نمیدانم مرا آیا گناهی است؟ که شاید هم به جرم آن،غریبی و جدایی است مرا اینگونه باور کن...... ______♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥ __________________♥♥♥♥♥♥ ___________________♥♥♥♥ ___________________♥♥ __________________♥♥ _________________♥ _______________♥ ____________♥♥ __________♥♥♥ _________♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥ ________♥♥♥♥♥♥♥♥ __________♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥ _________♥♥♥♥ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ________♥╗╔╗═ ♫╔ ╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚ ╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔ ╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚ ஜ۩۞۩ஜ imanஜ۩۞۩ஜ .. ღ ღ ღ... I Love you .I Love you ...I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love
آرشيو مطالب
دی 1393
خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 فروردين 1392
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 153
بازدید کل : 42465
تعداد مطالب : 411
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1