تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان زندگی
زیباست و
آدرس
zendegi.zibast.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
اتاقو جارو زدم ,چایی درست کردم , میزمو مرتب کردم , فقط مونده یک کاموا بیارم بشینم ژاکت ببافم.
خیر سرم امروز هم مثلا بخاطر کسالت به خودم مرخصی دادم و موندم تو خونه و دارم با نت حالشو میبرم...
مدتها بود اینطوری نبودم.. جسمم مریض ولی روحم شاد و سر زنده...دیوونه این تضادمم
.
این یعنی روحم دوباره زنده شده...سرزنده تر
انگار همه دنیا ر ا دوست دارم.... همه چیز دوست داشتنی وجذابه و دلنشین...
یکی از فانتزیایی که دارم اینه که همسر آیندمو با یه کش به خودم ببندم که وقتی دعوامون شد یا به هم بی توجه شدیم بتونیم همدیگه رو پیدا کنیم، حالا چرا کش، خب بخاطر اینکه هر چقد فاجعه تو زندگیمون پررنگ و فجیعتر بود و هر چقد از هم دورتر بشیم کش وقتی برگشت با شدت بیشتری مارو برسونه به آغوش آرامش بخش هم، کلا" اصن از محبت له شیم
***
از زود قضاوت کردن و زود قضاوت شدن حالم گاهی به هم میخوره و گاهی خوب میشه! نکنیم این کارو..
***
از اینکه جدی و شوخیم معلوم نباشه خوشم میاد،
وقتی تفاوتش رو میفهمی که به شخصیتم عادت کنی و بشناسی منو و این باعث بسی شعفه که کسی بتونه منو بشناسه. هر چند اگه بپرسی میگم جدی بود یا شوخی ولی خب..
***
پیچیده ها رو دوس دارم، دلیل داره
***
تبادل نظرو دوس دارم
***
خودم هستم و از ظاهرسازی خوشم نمیاد ولی به ندرت شاید مجبور بشم بسازم اما اینجا صادقانه م
***
خدایا! دیگه نمیخوام به آدما قول بدم، آخه آدمای حتی مهربون مثل تو مهربون نیستن، دل دارن، دلشون میشکنه. ( البته به جز قولِ معقول )
***
از آدمایی که نمیدونن بگن متاسفانه یا خوشبختانه، نمیدونم خوشم میاد یا بدم میاد. ( نِسبیت خودشو به رخ میکشه اینجا هم )
البته من کلا" از آدما بدم نمیاد ، از بعضی اخلاقا و رفتاراشون بدم میاد گاهی.
***
دیگه با تمام وجود اینو فهمیدم که اگه زور بالا سرم نباشه دس به هیچ کاری نمیزنم، زور آقا، زور، زوره که میتونه منو جلو ببره نه عشق، نه علاقه، نه هیچ چیز دیگه.. زور و اجبار.. نه، حتی گاهی اجبار هم کاری از دستش بر نمیاد
"عشق" هم گاهی استثنائا" یه هلی میده منو واسه انجام یه کارایی ، "عشق"، شایدم "احساس"
***
ای کاش قانون همه دوستی ها این بود،
یا رفاقت تعطیل
یاجدایی هرگز....
***
"قلب تپنده"، میدانم که برایم نخواهد ایستاد
***
بلاتکلیفی آدمو نابود میکنه
من الان اوج دیوونگیم...
ما سه چیز را در دوران کودکی جا گذاشتیم:
شادمانی بی دلیل
دوست داشتن بی دریغ
کنجکاوی بی انتها
***
جدیت داشته باش
ولی
جدی نباش
معرفی نامه وبلاگ یک مرد مطلقه
با تیتر:
یادداشتهای خصوصی یک مرد مطلقه روانی
و متن :
من یک روانیم چون زنم میگه
**********************
من دیوانه هستم پس هستم
**********************
به عقیده من یعنی این مرد زنشو هنوز دوست داره دیوانه وار به دو دلیل:
1. گفته زنم نه زن سابقم
2. صفتی نسبت به خودش پذیرفته که محبوب ترک کرده اش بهش نسبت داده!!
زن ومرد نداره.
وای بر انهایی که یک دل را زخمی میکنند
یبار دلم خواست به بخش دیگه از خودمو به اون .... که میدانی کیست نشون بدم... از اونجا که دفترهامو دم دست گذاشته بودم و اونم گاه به گاه منو درگیرشون میدی..احتمال دادم سرکی کشیده باشد..
اما فقط دفتر دل نوشته های دوسال قبل از اشناییمون را خوانده بود...!!
ازش پرسیدم: تا حالا شعرهامو خوندی؟
بیهوا گفت: بوق شعرهاتو خوندم اما شعر هاتو نه!!
به خطایم پی بردم که نمیبایست پرده از دریچه های خاص روحم برای نااهلش بر میداشتم...
برای اینکه زود اگاهم کرد ازش تشکر کردم و سپس سکوت اختیار کردم...
اونم بعداز لختی پرسید: مگر تو شعر هم میگی؟ نگفته بودی شعر هم میگی؟؟
.
تو دلم خودمو سرزنش کردم که از چی با کی میخواستم حرف بزنم.... اون حتی فروغ فرخ زادم نمیشناخت!!
کلهم اجمعین... بیگانه با قلم!!
میدانستم دست نوشته های بزرگان ادبی برایش جز در حکم هیزم شومینه کاربردی ندارد..
پس نسبت به خودم چه توقعی میتوانستم ازش داشته باشم..
قابل توجه دوستانی که معترض بودند که اگر تو می گویی این فرد مناسبت نبود چرا آه و ناله سر می کنی از نظر علمی جدایی از رابطه مراحلی دارد که باید طی شود این مقاله می تواند ابهامات دوستان را برطرف نماید :
زندگی همواره در مسیر دلخواه ما حرکت نمیکند. ناراحتی و غم نیز جزئی از زندگی است. وقتی یک ارتباط دوستانه پایان میپذیرد و یا پایانی دردناک دارد، قلب ما به درد میآید. حال این پایان ارتباط میتواند مربوط به دو دوست باشد یا اقوام یا زن و شوهر؛ میتواند به دلیل مرگ عزیزی باشد و یا ناشی از طلاق. در این مواقع ممکن است فکر کنید که هیچوقت نمیتوانید به این غم، عصبانیت و فقدان شدید غلبه کنید و در مقابل آن دوام بیاورید. اما حقیقت امر، این است که این درد و غم هم میگذرد و درنهایت، شما به زندگی عادی بازمیگردید، یعنی باید بازگردید چون این رسم زندگی است. انسانی که حیات دارد، باید استقامت داشته باشد.
در چنین مواقعی که به دلیلی، یک ارتباط دوستانه از بین میرود، همهی انسانها مراحلی را تحت عنوان مراحل تسکین و ترمیم میگذرانند. چهار مرحلهی عصبانیت، غم، ترس و اندوهِ ناشی از فقدان، شرایطی است که با بررسی و کارکردن بر روی آنها میتوان دوران نقاهت ناشی از مشکل بهوجود آمده را سریعتر گذراند و به زندگی عادی بازگشت.
اولین احساس: عصبانیت
اول از همه لازم است بدانید که احساس عصبانیت در چنین شرایطی، بهطور کامل طبیعی است. عصبانیت، احساسی است که ما را به این آگاهی و هوشیاری میرساند که «اتفاقی افتاده است که نمیخواستیم رخ دهد و به احتمال زیاد، مسائلی وجود داشته که بر روی آنها کنترلی نداشتهایم.» اگر با دید مثبت نگاه کنیم، عصبانیت میتواند به شما کمک کند تا مسائلی را ببینید که در زندگی، خواهان آن هستید و میخواهید این مسائل از آنچه که در تجربهی قبلی داشتید، متفاوت شوند. درضمن، عصبانیت، دیدگاه جدیدی در مورد روابطتان به شما میدهد چراکه متوجه میشوید نقاط ضعف شما در این مواقع چیست و چه کارهای اشتباهی را در این زمینه انجام دادهاید.
اگر شما تمام وقایع و جریانات قبلی را بد میبینید و احساس میکنید هیچچیز خوبی وجود نداشته است، به احتمال زیاد، دودستی به عصبانیت خواهید چسبید. انتقام گرفتن یا دعوا، ممکن است بهطور موقت، حال شما را بهتر کند اما اگر ادامه پیدا کند، درنهایت، باعث میشود احساسات منفی در وجود شما تقویت گردد. مطالعات نشان میدهد هرچه این احساسات منفی در شما بیشتر باشد، بیشتر عصبانی میشوید، یعنی وضعیت شما در یک چرخهی معیوب همچنان بدتر میشود.
اگر بهشدت عصبانی هستید، تنها راه حقیقی برای تسکین شما این است که در مورد احساساتتان صحبت کنید. مطالعات نشان میدهد وقتی افراد بتوانند بهطور کامل، احساساتشان را بروز دهند (البته این فرآیندی است که به زمان احتیاج دارد) عصبانیت آنان بهطور قابل توجهی، کاهش پیدا میکند.
دومین احساس: غم
از دست دادن یک فرد یا پایان یک ارتباط، میتواند باعث احساس غم عمیقی در دل شود. آنچه که میخواستید، اتفاق نیفتاده و ممکن است احساس عدم شادی، افسردگی و درماندگی داشته باشید. بعضی از مردم در این شرایط، از انرژی خود برای غلبه بر غم استفاده میکنند. آنان سعی میکنند آنرا تحمل کنند یا تحت پوشش عصبانیت یا احساسات دیگر، دفنش کنند. بعضی دیگر نیز خود را با کار یا سایر فعالیتها سرگرم میکنند تا از غم، نجات پیدا کنند ولی توجه داشته باشید که آسیبهای احساسی نیز مانند زخمهای جسمی، به توجه نیاز دارند. غم میتواند با قلب شما ارتباط برقرار کند و توانایی دوستداشتن و لذت بردن را از شما بگیرد. اگر غم را احساس کنید و به آن احترام بگذارید، درنهایت به جایی میرسید که میتوانید از دست آن خلاص شوید و دوباره احساس خوبی بهدست آورید.
گریستن، یک عامل تسکیندهنده در این مرحله است که شاید احساس شما را تغییر ندهد اما کمک میکند کمی سبکتر شوید و راحتتر باشید. اگر غم، دست از سر شما برنمیدارد، شاید شما تمام تمرکز خود را بر روی آن گذاشته و احساسات دیگر خود را فراموش کردهاید.
سومین احساس: ترس
در بیشتر وقتها، وقتی یک ارتباط پایان میپذیرد، فرد از ترکشدن، تنها ماندن و طردشدن، میترسد و یا حتی احساس بیکفایتی میکند. البته ترس در جای خود، باارزش است بهدلیل آنکه به شما فرصت میدهد به نقاط ضعف خود و آنچه که نباید اتفاق میافتاد، فکر کنید. احساس ترس از آنچه که نمیخواهید، به شما کمک میکند خواستههای واقعی خود را بهتر بشناسید. راه کلیدی، آن است که ترس را با تمام وجود، احساس و بعد آنرا تخلیه کنید ولی به هیچوجه از تمام انرژی خود برای نبرد با ترس استفاده نکنید. بهیاد داشته باشید همهچیز تحت کنترل شما نیست و قرار هم نیست شما فرد کاملی باشید. قسمتی از مقابله با ترس، مواجه شدن با این واقعیت است که شما کنترل کمی بر دنیای خارج دارید. اگر این مسأله را درک کنید، آنوقت فرصتهای جدیدی برای شما ایجاد میشود.
بهتر است یک قلم و کاغذ بردارید و دو خط عمودی روی آن رسم کنید. در یک ستون، تمام مواردی که شما را میترسانند، بنویسید. برای نمونه: «من میترسم هیچکس دوباره مرا دوست نداشته باشد» در ستون میانی، شواهد و مدارکی دال بر درست بودن این ترس را بنویسید: «در حال حاضر من تنها هستم و کسی به من محبت نمیکند» و در سمت چپ، سهراه غلبه بر ترس موجود را بنویسید: «1- با افراد جدید ارتباط برقرار میکنم. 2- بهیاد داشته باشم رابطهی قبلی چندان خوب نبوده است و یا اینکه گذشته و کاری نمیتوان کرد. 3-همیشه به یاد داشته باشم میلیاردها انسان روی این کرهی خاکی زندگی میکنند و شانس پیدا کردن دوبارهی فرد مورد علاقه، هرگز کم نیست.»
هدف از این تمرین، این است که به ترس خود نگاهی بیندازید و واقعیتها را ارزیابی کنید. خودتان باید راههایی را برای خلاصی از این تنش، پیدا کنید و آیندهای بهتر از آنچه میخواهید، تصور کنید.
چهارمین احساس: اندوه ناشی از فقدان
وقتی یک رابطه پایان میپذیرد، فرد دچار اندوه و یا افسوس میشود. در این موارد، افراد به چیزهایی که آرزو داشتند داشته باشند، فکر میکنند. اگر این احساس خیلی طول بکشد، فرد مدام در گذشتهی خود میماند و بهسختی میتواند بر روی حرکت به سوی آیندهای دیگر، تمرکز کند. بهتر است اندوه را بهطور کامل حس کنید و باور کنید نمیتوانید آنچه را که گذشته، تغییر دهید. باید بدانید غیرممکنها چیست و تنها با این روش میتوانید به ممکنها فکر کنید. بهتر است از اینپس، از شر امیدهای گذشته خلاص شوید و به امیدهایی تازه فکر کنید. اگر از نظر احساسی قبول کنید یکسری موارد قابل تغییر نیست، درنهایت، به آرامش ذهنی میرسید و قلب شما برای دوستداشتن و دوست داشته شدن، آماده میشود.
به هیچوجه به آیندهای نامعلوم و ناشناخته نپردازید. اگر مدام گرفتار اندوه و پشیمانی باشید، نمیتوانید با ترسهای خود مواجه شوید. در اینصورت، به سایر احساسات خود توجه نمیکنید و نمیتوانید از شر امیدهای گذشته خلاص شوید و به ممکنها و آیندهای جدید، فکر کنید. در مورد احساسات خود، با فردی متعهد صحبت کنید و سعیکنید گذشته را بهطور کامل فراموش کنید.
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.
انسانها میتوانند با آموزش صحیح شاد زیستن به مغزشان، همواره خلق و خوی خود را بهبود ببخشند و در عین حال، طول عمر خود را نیز افزایش دهند...
دكتر كریستین وبر در مطالعات اخیر خود متذكر شد: اشخاصی كه یاد میگیرند از زندگی خود احساس رضایت كنند، معمولا عمر طولانیتری دارند و در طول زندگی خود نیز با دیگران روابط سالم و بهتری را ایجاد میكنند. این افراد به علاوه كمتر به رفتارهای خلاف روی میآورند.
آزمایشات دكتر وبر و دستیاران وی در زمینه علوم اعصاب تایید میكند كه مغز در طول زندگی، ارتباطات عصبی جدیدی ایجاد میكند و وقتی فردی شاد و راضی باشد، قسمتی از ساختار مغزش كه مربوط به شاد بودن است، فعال و در عین حال تقویت میشود. بنابراین مغز با این شیوه تعلیم میبینند و صفت شاد بودن تا پایان عمر با فرد باقی میماند.
به نوشته روزنامه دیلی میل، برای دستیابی به نتیجه بهتر دكتر گیووانی فاوا روانشناس ایتالیایی در این باره پیشنهاد میكند: یك دفتر یادداشت به همراه داشته باشید و روزانه تمام لحظات شاد خود را در آن ثبت كنید. با نوشتن لحظههای مثبت، احساس شادی در ذهن شما ریشه میدهد و دیگر آسیب پذیر نخواهد بود.
اون موقع ها که فقط خودم بودم.همه بودن ها...ولی من فقط خودم بودم. اونجا فرق دختر و پسر رو نمیدونستم اصلا نمیفهمیدم دخترو پسر یعنی چی پیر و جوون یعنی چی؟نمیدونم دختر بودم یا پسر بزرگ بودم یا کوچیک فقط میدونستم دارم میرم با خیلی ها، ولی نمیدونم چرا تنها، اونم نه با پانمیدونم چطور داشتم میرفتم.آخ که الان چه سخته فرق دختر و پسر رو میفهمیم چرا جدامون کردن از هم . چی شد که اینطور شد؟ مگه من چیکار کرده بودم ؟ولش کن بی خیال...
داشتم میگفتم:
اونجا هیچ چی نبود، نه اینکه نباشه ها .... نه... بود،ولی از این چیزا نبود که اینجا هست اینجا هم چیزایی هست که اونجا نبود،خیلی خوب بودیادش بخیر نمی دونم کجا بود ولی میدونم از اینجا بهتر بود.
کسایی رو که اینجا نمی شناسم اونجا می شناختمشون اصلا خونوادم بودن خواهرو برادرام بودن .اوه.....ببخشید حواسم نبودخونواده های اونجا هم که مثل خونواده های اینجا نبودن اصلا برادر خواهر معنی نداشت هممون باهم بودیم.نمیدونم چرا اونجا باهم بودیم اون موقع که اونجا بودم می دونستم ولی حالا که اینجام نمی دونم
آره داشتم می گفتم... کسایی که اونجا نمیشناختم رو اینجا میشناسم
اینجا خونواده های منن،فامیلای من،دوستای من،همکلاسی های من
آخ........... خدایا من اینجا چیکار میکنم؟اونجا همه چیز بود،.نه... هیچی نبود...ولی منم هیچی نمی خواستم،یعنی هیچ چیزی رو نمیشناختم که بخوام داشته باشم.فقط یه چیز می خواستم که اونم داشتم .
اونجا تو فکر گذشته و آینده نبودم،زمان کار نمی کرد،اصلا نبود که بخواد کار کنه.اینجا که اومدم بابام واسم یه ساعت خرید ، نمیدونستم چیه خیلی ترسیدم ،کوبیدمش به زمین،ولی بابام تعمیرش کرد و دوباره بهم دادش.آخ که چقدر دوس دارم کله اونی که ساعت رو اختراع کرده رو بکنم
مطمئنم اون جز خونواده ی ما نبود،زیاد بودیم،ولی اون با ما نبود،بگذریم.
اونجا خیلی زیاد بودیم ولی نمی دونم چرا فکر میکردم فقط خودمم؟آها حواسم نبود اونجا که من و تویی وجود نداشت اصلا فرق من با تو رو نمی فهمیدم هممون با هم بودیم ولی فقط من بودم،خیلی قشنگ بود یادش بخیر خیلی آروم بودم .
چند وقته حس عجیبی دارم .احساس می کنم خیلی از اعضای خونوادم رو دارم پیدا می کنم
خیلی وقته که کسایی که اونجا بامن نبودن رو اینجامی بینم، میدونم کیا هستن.نه اینکه آدمای بدی باشن...ها.. نه،اتفاقا خیلیاشون خیلی هم خوبن ولی خوب ،اونجا با من نبودن ،منم فقط دنبال خونواده ی خودم می گردم، یادمه زیاد بودیم کاشکی بتونم هممون رو پیدا کنم.
اگه پیدامون کردم از اینجا میرم، میدونم از کجا برم، حداقل اینو دیگه فراموش نکردم.
کوتاه ترین داستان ترسناک!
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیره که نویسنده ی مشخصی نداره !
The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدن.......
_________________
"کفتار گاهی از شدت گرسنگی چربی مغزش را می سوزاند و می سوزاند تا اینکه بچه اش را به شکل شکار میبیند و آن را می خورد و پس از باز یابی انرژی حدر رفته بی آنکه بداند چه روی داده ۴۰ روز بر سر استخوان های او بی آنکه چیزی بخورد یا بنوشد به سوگ مینشیند تا میمیرد!"
از چي بگم برات؟!خيلي تو خودش گير كرده!
_________________
چندروز پیش که توی فنجان خودم قهوه ریختم ودیدم قهوه جوش هنوز قهوه دارد فنجان صورتی بی دسته را از قفسه برداشتم و پر کردم.مارتا همیشه توی این فنجان قهوه میخورد. فنجان ها را به اتاق نشیمن بردم و گذاشتم روی میز کوچک وسط.مارتا و من هرروز صبح روی همین راحتی ها مینشستیم و قهوه میخوردیم.جای همیشگی خودم روبروی شیشه سرتاسری نشستم و قهوه ام را خوردم. به خیاط نگاه کردم و با صدای بلند با فنجان بی دسته ی پراز قهوه و راحتی خالی حرف زدم.
چو جانان نباشد تن من مباد................
درود بر همه دوستان فرهیخته و فهیمم.
با تخلص آرتمیس در خدمت شمام
شاعر و نویسنده و پژوهشگر و نقاش و حقوق دان هستم
این وبلاگ را برای این ساختم تا هر چه می خواهد دل تنگم در جایی ثبت کنم بلکه رد پایی باشد برای نشاط و آرامش و ریکاوری خودم و دوست دارانم در روزها و لحظه های سخت زندگی . چیزی شبیه حیاط خلوتی دوستانه
به زودی بخشی مختص مشاوره حقوقی نیز در وبلاگم راه اندازی خواهم نمود تا درخدمت عزیزان نیازمند باشم و بدین طریق زکات دانش خویش را به بهترین وجه ممکن ادا نمایم.
سپاسگذارم
*****حضورتون خیر مقدم و لبریز عشق***
________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ █████____█████ ___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██ _██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██ ██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██ ██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██ ██♥◊◊_______◊________◊◊♥██ _██♥◊◊______________◊◊♥██ __██♥◊◊___________◊◊♥██ ____██♥◊◊_______◊◊♥██ ______██♥◊◊__◊◊♥██ ________██♥◊◊ ___________██♥◊◊ _____________██♥◊◊ _______________██◊ مرا اینگونه باور کن: کمی تنها ،کمی بی کس,،کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده.... نمیدانم مرا آیا گناهی است؟ که شاید هم به جرم آن،غریبی و جدایی است مرا اینگونه باور کن...... ______♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥ __________________♥♥♥♥♥♥ ___________________♥♥♥♥ ___________________♥♥ __________________♥♥ _________________♥ _______________♥ ____________♥♥ __________♥♥♥ _________♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥ ________♥♥♥♥♥♥♥♥ __________♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥ _________♥♥♥♥ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ________♥╗╔╗═ ♫╔ ╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚ ╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔ ╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚ ஜ۩۞۩ஜ imanஜ۩۞۩ஜ .. ღ ღ ღ... I Love you .I Love you ...I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love