زندگی زیباست
خاطرات ؛بودن، هستن و شدن آرتمیس 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی زیباست و آدرس zendegi.zibast.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





چت باکس


مرگ

 

 

 



هر که شبانه روز بیست بار یاد مرگ باشد، همراه شهیدان جنگ احد، برانگیخته خواهد شد.
محمد رسول الله (ص)

یکی از همکارانم دختر خانمی جوان، دانشجو و زحمت‌کش است که با کارکردن به خانوادهء بی‌پدر روزی می‌رساند.
دوستی دارد که حتی نامش را نمی‌دانم، گاهی دیده‌امش و از روی ادب به هم سلام کرده‌ایم.
خبردار شدم که خواهر نوزده‌ سالهء آن دوست فوت‌شده است. رفتم از همکارم کم و کیف را پرسیدم. از بزرگراهی رد می‌شده که ماشینی به او می‌زند، جزییات هنوز مشخص نیست. دخترک ورزشکار و بی‌مادر بوده در خانواده‌ای پر جمعیت و باز هم زحمت‌کش.

غصه‌ای دلم را گرفت. غصه از جنسی که نمی‌دانم درست چیست. تنها قسمت خوب این است که پدر دست‌های کارکردهء خود را به پزشک بیمارستان نشان‌داده و گفته «من این‌ها را این‌طوری بزرگ کرده‌ام، اعضایش را تازمانی که نمرده به کسانی بدهید که لایق باشند». اعضای دخترک مرگ مغزی شده را جدا می‌کنند و چند جان نجات می‌یابد. خدایش بیامرزد.

این هشدار دهنده‌ترین شکل مرگ است: قاطع، غیر منتظر، فوری و بی‌گذشت. همه چیز آن‌طور چیده می‌شود که انگار قرار است بی‌هیچ تردیدی روی دهد. اصلا مرگ زمانی می‌آید که قطعا پیروز است، و زندگان بیدار را عبرت ناگرفته و مبهوت بر جا خشک می‌کند.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: مرگ ,
[ شنبه 18 شهريور 1392 ] [ 22:4 ] [ آرتمیس ]

بهترین قسمت

 

 



اگر فرصتی باشد، نگاه‌کردن به مدل‌های مختلف کفش را دوست دارم. دو سه روز پیش حین یکی از این بازدیدها در فروشگاهی، که لباس و لوازم اسکی نیز می‌فروشد، دیدم که خانم و آقایی با هیبت از ما بهتران مشغول آزمایش کفش و لباس اسکی هستند – به نظرم وجنات‌شان چندان به اسکی و ورزش تناسبی نداشت. زیر چشمی نگاهی به قیافه و حرکات‌شان کردم و به سوی دیگر فروشگاه راه افتادم. حین دور شدن شنیدم مشتری به فروشنده می‌گوید: «بهترین قسمت اسکی همین خریدشه دیگه!».


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: بهترین قسمت ,
[ شنبه 20 شهريور 1392 ] [ 12:4 ] [ آرتمیس ]

فیلم کلیک

 

 


اینروزها همش پلان های مختلف اینم فیلم در سرم میچرخه.



زمانی که یک فیلم آمریکایی سرگرم‌کننده را تماشا می‌کنم، توقع زیادی ندارم: همین که تفریح سالم دو ساعته‌ای باشد که کمی به اعصاب تمدد بدهد، برایم قابل قبول است.

اما کلیک ساختهء آدام کوراکی فکرم را بیش از یک فیلم صرفا سرگرم‌کننده مشغول کرد.

قصهء فیلم حکایت آشنای زندگی یک کارمند میان‌رتبهء آمریکایی است که پی چیزی که در دنیای امروز موفقیت می‌گویندش، سگ‌دو می‌زند. طبیعی است که او نه تنها از خانواده و اطرافش، بلکه از خودش هم غافل می‌شود و هوش و حواسش مدام پی این است که از شرکای شرکتی شود که در آن کار می‌کند.
او از همه چیز خسته و عاصی است: فرزندانش، همسرش، سگش، منشی‌اش، والدینش، پسربچهء همسایه و ریموت‌کنترل‌های مختلفی که هیچ‌گاه نمی‌تواند کارکردشان را تشخیص دهد. یک شب می‌رود که یک ریموت‌کنترل همه کاره بخرد که لااقل از این دردسر نجات یابد.

اما ریموت کنترل که از یک مرد عجیب می‌خرد نه تنها ابزارها را کنترل می‌کند، بلکه قادر به کنترل آدم‌ها و پس و پیش کردن زندگی نیز هست.
او به فکر می‌افتد که بخش‌های کسل‌کننده و ظاهرا ناخوش‌آیند زندگی‌اش را به کمک آن رد کند و ماجرای اصلی شروع می‌شود…

آدام سندلر بازیگر اصلی فیلم است و مثل همیشه شخصیت شناخته‌شدهء خودش بیشتر نمایان است تا شخصیتی که نقشش را ایفا می‌کند. اما خب این حالت نادلپذیری نیست و پیش از این در فیلم‌هایی مثل مدیریت خشم، به دل نشسته. قوت دیگر فیلم در نورپردازی ملایم و فیلم‌برداری موقر آن است – با وجودی که من معمولا حواس خودآگاهم خیلی به کیفیت فنی فیلم‌های سینمایی توجه ندارم، این ویژگی در نظرم چشمگیر آمد.

نویسندهء فیلمنامهء کلیک به نکتهء شایع و شناخته‌‌شدهء دنیای امروز اشاره می‌کند:
**********
گذشتن از همه چیز برای رسیدن به چیزهای عامه‌پسندی که معلوم نیست چندان رضایتی از داشتن آن‌ها عاید آدم شود. اما بدبختی این است که زندگی دکمهء برگشت ندارد، بدبختی بدتر این است که خیلی‌ها متوجه نیستند که چه چیزهایی را برای به دست آوردن چه چیزهایی از دست داده‌اند.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: فیلم کلیک ,
[ شنبه 15 شهريور 1392 ] [ 21:4 ] [ آرتمیس ]

عارضه‌های قومی من: بت‌سازی و بت‌شکنی

 


مقدمه: می‌خواهم از رفتارهای بدی که در خودم می‌بینم، و در دیگران نیز فراوان دیده‌ام، بنویسم. برای همین جمعی‌بودن نام عارضه‌های قومی را بر آن گذاشته‌ام.

مشارکت شما و شرح‌ این که این صفات را چقدر در خودتان می‌یابید، باعث می‌شود که بدانم – و بدانیم – که در تعمیم این آسیب‌شناسی چقدر درست عمل‌کرده‌ام و چقدر غلط.

من جمعی می‌گویم و شما فردی‌اش را بگویید، و هر دو نخواهیم که با از دیگران سخن‌گفتن سهم و بار مسوولیت شخصی‌مان را کم کنیم. می‌دانید که قدم نخست بهترشدن، پی‌بردن فعال به ضعف‌هاست.

***

زمانی که کسی در زندگی‌مان ظاهر می‌شود و نظرمان را جلب می‌کند، با هیجان و هیاهوی بیرونی و درونی زیادی از او استقبال می‌کنیم. حتی گاهی به عرش می‌رسانیمش و مدام از سجایا و فضایلش داد سخن می‌دهیم. کم‌کم درمی‌یابیم که بتی ساخته‌ایم چیزی نیست که تصورش را داشتیم و شروع می‌کنیم به نق‌زدن و شکایت کردن. حتی گاهی ادعا می‌کنیم که فریبش خورده‌ایم. رفته‌رفته تمام مصیبت‌ها را به او نسبت می‌دهیم و کاری می‌کنیم که فرد نگون‌بخت با سر از آن بالایی که بردیمش سقوط کند. پس از آن پی شخص دیگری می‌گردیم که این بلا را سر او درآوریم.

این رفتار در رابطه‌های مختلفی دیده می‌شود؛ از یافتن جفت تا انتخاب شریک. اما یکی از بارزترین و عمومی‌ترین اشکل آن در برخوردمان با بعضی از رجل سیاسی دیده می‌شود.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: عارضه‌های قومی من: بت‌سازی و بت‌شکنی ,
[ شنبه 14 شهريور 1392 ] [ 9:4 ] [ آرتمیس ]

عنوان نمی‌گذارم که در عنوان نمانید

کارهای متعددی نیز باید بکنم – مثل بقیه البته. اما مشکل این‌جاست که بلد نیستم بدون اضطراب و با نظم و ترتیب از دوره‌های شلوغ عبور کنم: صبح بلند شوی و بتوانی چند ساعت کار مفید کنی، بدون این احساس که شاخ غول شکسته‌ای.

اما به نظرم زمانه دارد عوض می‌شود و همه کسانی که آخرین نفس‌های زندگی و معاش راحت‌طلبانهء باری به هر جهت را حس کرده‌اند، باید برای تغییردادن خودشان دست به کار شوند. من هم همین طور.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: در عنوان نمانید,
[ شنبه 14 شهريور 1392 ] [ 14:4 ] [ آرتمیس ]

پیمودن درست مسیر نوعی سلوک است


بسی از کتاب‌هایی که می‌توان آن‌ها را تحت عنوان «در دو ساعت و نیم موفق شوید» فهرست کرد، از هدف و تعیین هدف و اهمیت این‌ها می‌گویند. واضح است که درست می‌گویند؛ چون برای این که به چیزی برسید ابتدا باید آن را با آداب خاصی مشخص کنید و سپس به سوی آن گام بردارید.

اما نکته‌ء مهمی در این رابطه وجود دارد که ظاهرا اکثر افراد از آن غافل هستند: شیوهء رسیدن به هدف نه تنها از کم‌اهمیت‌تر از هدف نیست، بلکه در بسیاری از موارد شاید مهم‌تر باشد. مثلا تصور کنید که کسی می‌خواهد با شخصی رابطه‌ای نزدیک و منحصر به فرد داشته باشد، یک روش رسیدن به این هدف ربودن آن شخص و در بند کردن‌اش است. شاید این مثال به نظر اغراق‌آمیز برسد اما به نظر من کسانی که برای رتق و فتق معاش بخش مهمی از اصول، روش‌ها و آداب را زیر پا می‌گذارند و بهانه‌شان «سختی زندگی» – و امثال آن است – بهتر از کسی نیستند که دلدار خود را می‌رباید و در بند می‌کشد. اگر برای دیدار و احسان به والدین فاتحهء ترافیک خیابان را بخوانیم کارمان چه حکمی دارد؟ این مثال‌های پیش‌پا افتاده را گسترش دهید تا ببنید قضیه «هدف وسیله را توجیه می‌کند» تا چه اندازه می‌تواند عواقب و عوارض وحشتناکی داشته باشد.

این است که معتقدم بخش رسیدن به هدف را حتما باید با شیوهء رسیدن هدف در کنار هم گذاشت و سپس ارزیابی کرد. قسمت شیوهء رسیدن آن قسمتی است که به آدمی و عمل او شکل می‌دهد.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: پیمودن درست مسیر نوعی سلوک است ,
[ شنبه 13 شهريور 1392 ] [ 20:4 ] [ آرتمیس ]

احوال



نگرانی‌ها و احساسات این روزها با تعدد کارهایی که باید انجام دهم به هم آمیخته و ترکیب عجیبی ساخته است. در چنین شرایطی همیشه فکر می‌کنم که چگونه می‌توانم بین بخش‌های مختلف زندگی تعادل برقرار کنم.
شرایطی که دارم مثل صحنه‌های بزن و بکوب انیمیشن‌های تام و جری است که تام در آن سعی دارد یک‌تنه از وقوع چند حادثه جلوگیری کند! با این اوصاف فکر می‌کنم که نام کار گذاشتن بر فعالیت‌هایم، دلخوش‌کنک و گنده‌گویانه است.

لفظ کار خیلی جاندارتر و دشوارتر از بچه‌بازی‌های امثال من است. با شنیدن آن یاد استخراج معادن، حفر چاه‌های نفت در هوای داغ شرجی، زراعت و کشت، تنظیم اسناد مالی یا حقوقی برای شرکت‌های چند ده‌هزارنفری، ادارهء فرودگاه‌های بین‌المللی عظیم، و… می‌افتم. بعد به خودم می‌گویم: «خودت را مسخره کرده‌ای؛ کار!».

***

این روزها تصویری چندین بار در ذهنم تکرار شده است:

بادیه‌نشینی سپیدپوش در کنار شترش صحرای سوزان و خشکی را می‌پیماید و من از عاقبت نامعلوم‌ش در آن برهوت طلایی بی‌رحم وحشت می‌کنم.
عاقبت متوجه قدم‌های آهسته و پیوسته‌اش می‌شوم و می‌بینم که عظمت هر گامش صحرا را خفیف و خاضع می‌کند.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: احوال ,
[ شنبه 11 شهريور 1392 ] [ 12:18 ] [ آرتمیس ]

21 کتاب یک زن ساده

 

 

 


مثل خیلی از افراد در نوجوانی چند جلد کتاب خوانده‌ام،
به این ترتیب از عنوان‌های خیلی خاص و دهان پرکن در فهرست‌ام خبری نیست. حصه به اندازه‌ء جثه!
دوم این‌که باید بگویم که من در این بیست و هفت سال موفق نشده‌ام هیچ کتاب بزرگ یا مهمی را کاملا بخوانم و تمام کنم.
سوم کتاب‌هایی که نام می‌برم نباید به هیچ وجه با یکدیگر مقایسه و سنجیده شوند.
چهارم اولویت در کار نیست و تقدم و تاخرها بر اساس چیزهایی است که در ذهنم آمده،
پنجم کتب مذهبی و آسمانی در این فهرست آورده نشده‌اند.

شش حضور در این فهرست به معنی بدی یا خوبی یک اثر نیست، به معنی تاثیر زیاد آن بر من و زندگی‌ام است.

اما کتاب‌ها:

۱. مثنوی مولوی. بوستان و گلستان سعدی و دیوان حافظ و رباعیات خیام: توضیح ندارد.

۲. دایی‌جان ناپلئون – ایرج پزشک‌زاد: اولین رمانی که خوانده‌ام. با توجه به شیوع و نفوذش به نظرم به راحتی می‌توان آن را یک اثر ملی دانست.

۳. راهنمای ویندوز ۹۵ (پیشرفته) – نوشته مارک میناسی: این کتاب نگاه مرا به رایانه‌ی شخصی عوض کرد.

۴. سیمای زنی در میان جمع – هانریش بل: از این رمان بسیار لذت بردم، اما دقیقا یادم نیست چرا. شاید به علت توجه خاص و پخته به ظرافت‌ها و جزییات.

۵. نیروی بی‌کران – آنتونی رابینز: انرژی مثبت و قدرت خطابه رابینز هنوز بعد از پانزده سال برایم جذاب و برانگیزاننده است.

۶.کویر و هبوط از دکتر علی شریعتی . گمان کنم بهترین کتاب ایرانی هم قرنی که خواندم این دو باشن.

۷. به کی سلام کنم؟ – سیمین دانشور: نویسنده‌ی این کتاب زن است، با همه‌ی قواره.

۸. فربه‌تر از ایدئولوژی – عبدالکریم سروش: سروش کتابی هم به این نام دارد اما من در این‌جا فقط مقاله‌ای به این نام را در نظر دارم. البته آثار سروش تا جایی که خوانده‌ام بر من موثر بوده‌اند (صحبت از اوایل دهه‌ی هفتاد است).

۹. هزار و یک شگفتی – ایزاک آسیموف: کتابی ساده و بسیار کم ادعا که در هر صفحه چیزی برای حیرت‌زده کردن داشت و مرزهای دنیایی که خواننده می‌شناخت را به راحتی در می‌نوردید.

۱۰. رفتار جنسی – تالیف حسن حصوری: در سال‌های نوجوانی پنهانی سراغ کتب پزشکی پدرم می‌رفتم و این کتاب را برای فهم دنیایی که درصدد کشف‌اش بودم، می‌خواندم. برخورد و موضع نویسنده علمی بود اما خشک و عصا قورت داده نبود.

۱۱. هزار و یک‌شب – ؟: واقعا ممکن است چنین چیزی را یک نفر نوشته باشد؟

۱۲. خام‌خواری – آرشاویر در آوانسیان: من هنوز خام‌گیاه‌خوار نیستم، اما نویسنده‌ء این کتاب توانست مرا به سلامت خورد و خوراک رایج مشکوک کند.

۱۳. نه برای لقمه‌ای نان – کونوسوکی ماتسوشیتا: نویسنده از بزرگان صنعت و کسب کار ژاپن است، او به من نشان داد که کسب و کار فقط آزمندی و پول به جیب‌زدن نیست و می‌تواند چون عبادت شریف باشد.

۱۴. طراحی‌های کلاسیک از نگاه فایدون: مجموعهء سه جلدی‌ای که انتشارات فایدون در معرفی هزار طراحی برجسته معاصر منتشر کرده است. این کتاب این قدر روی من تاثیر گذاشت که به دوستی پیشنهاد کردم شریکی بخریم‌اش و او نیز موافقت کرد (حالا بماند که سه جلد کتاب را چطور می‌شود شریک شد!)

15. شازده کوچولو1.اثر آنتوان دوسنت اگزوپری و شازده کوچولوی2 اثر ژان پییر داوید. توصیف زیباترین بینش خلقت و زندگی و تنهایی آدمی.

16. شورشی اثر اوشو.درک هستی از دید بصیرت.

17. امیلemil. اثر ژان ژاک روسو. تولد و تربیت روان و روح آدمی.انتشارات ناهیدش فقط تحریف نشدست..البته به نسبت سایر انتشاراتی ها.

18. قراردادهای اجتماعی از ژان ژاک روسو. پایه پرورش نسل پدید آورنده انقلاب کبیر فرانسه.

19. رساله جرایم و مجازات های سزار بکاریا!! هم ردیف کتاب ژان وان ژان.

20.پارک ژوراسیک. هیجان انگیز و لذت بخش ترین کتاب دوران نوجوانی پش از آنکه فیلمش در بازار بیاد.

21این ردیف را خالی می‌گذارم به یاد عنوان‌هایی که می‌دانم با این‌که تاثیرگذار بوده‌اند اما الان به یاد نیاوردم‌شان.

نویسندگانی چون جان گریشام، آرتور کونان دویل، فردریک فورسایت، آگاتا کریستی، میشل زواگو و… با آثارشان من تنبل معمولا بی‌حوصلهء گاهی بی‌انگیزه را شب تا صبح بیدار نگه می‌داشتند و با قصه‌پردازی لذتی می‌بخشیدند که فکر کنم با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. وظیفه داشتم که در این‌ جا از آن‌ها یاد کنم.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: 21 کتاب یک زن ساده ,
[ شنبه 10 شهريور 1392 ] [ 13:18 ] [ آرتمیس ]

از دو روز دیگه تا حدود دو هفته به مسافرت می‌روم. دوست دارم مثل همیشه روزانه دقایقی را با شما سر کنم، اما نمی‌دانم مقدور می‌شود یا خیر. نه تنها در آستانه این ایام مشوش، بلکه همیشه برای تک‌تک شما آرزوهای خوب دارم.

برای عاقبت‌ به‌خیری و سعادت‌ هم دعا کنیم.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: دعا کنیم, ,
[ شنبه 10 شهريور 1392 ] [ 10:18 ] [ آرتمیس ]

پشت نام‌ها


هیچ‌گاه به نام این یادداشت‌ها دقت کرده‌اید؟ من خودم به آن می‌گویم مجازی بودن، چون بودن‌اش را دارم شخصا تجربه می‌کنم. این‌که چه‌قدر فاصله هست بین «بودن» و «مجازی‌بودن»، قضاوتی نمی‌توانم بکنم. امیدوارم زیاد نباشد. اگر این اواخر در انتشار مجازی‌بودن اختلال‌هایی می‌بینید، مساله به بخش بودن باز می‌گردد. البته چیزهای مهمی نیست، زندگی یک آدم عادی است.

از دوستانی که جویای احوال می‌شوند و علت تاخیر می‌پرسند، تشکر می‌کنم.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: پشت نام‌ها ,
[ شنبه 3 شهريور 1392 ] [ 17:18 ] [ آرتمیس ]

تنها در خانه: هذیان


سرماخوردگی خفیفی دارم. نمی‌دانم چه‌طور عارض شده است؟

تنهایی و بیماری ترکیب عجیبی هستند، البته حالت من بیماری خیلی خفیفی است، اما به هر حال عادی نیست. یک جور بی‌حوصله‌گی سراغم می‌آید، گاهی شکلی از تلخ‌بینی هم چاشنی آن می‌شود.

زمانی که از کسی یا چیزی امید می‌برم، به خدا واگذار می‌کنم و بعد از مدتی فقط خاطره‌ای می‌ماند. اما گاهی از کسی می‌برید و او همچنان ول‌کن شما نیست، ول‌کن اعصاب‌تان، یا معاش‌تان، یا روان‌تان… آدم می‌ماند که چه باید کرد. گاهی یاد فیلم سقوط می‌افتم. استاد ریاضیاتی که روزی در ترافیک به سرش می‌زند و در نتیجه شهر را زیر و رو می‌کند. همیشه از بروز این حالت ترسیده‌ام.

در رابطه‌های نزدیک به کسانی که گرایش دارند پای‌شان از گلیم‌شان درازتر کنند توضیح می‌دهم و حتی خواهش می‌کنم که این کار را نکنند.

گاهی فیلم اولین خون را مثال زده‌ام، که در آن چند پلیس یک رنجر آمریکایی برگشته از ویتنام را الکی بازداشت کردند و این کار او را چنان از کوره دربرد که چند پلیس را به قتل رساند. زمانی که مقامات عاجز شدند، از فرمانده سابق او می‌خواهد که بیاید و ماجرا را فیصله دهد. فرمانده می‌آید و از سرباز می‌پرسد «ماجرا چیست و چرا چنین آتشی راه انداخته‌ای؟»، رنجر پاسخ می‌دهد: «خون اول را آن‌ها ریختند».

بعضی از افراد سکوت شما را حمل بر امنیت خود می‌کنند، غافل از این‌که بعضی سکوت‌ها به انفجار ختم می‌شود. من از بعضی سکوت‌ها هول می‌کنم. سکوت‌های گسترده، سکوت‌هایی که سال‌ها ادامه یافته…

***

این نوشته چندی پیش نوشته، اما منتشر نشد. حالا می‌شود.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: تنها در خانه: هذیان ,
[ شنبه 19 مرداد 1392 ] [ 23:0 ] [ آرتمیس ]

صاحبان اثر

 



نمی‌دانم درست است یا نه، اما به نظرم شخصی را نمی‌توان جدی گرفت مگر این‌که صاحب اثر باشد. من یکی که نمی‌توانم جدی بگیرم.

وقتی می‌گویم اثر منظورم این نیست که صاحب اثر الزاما پهلوی رقابت با کسانی مثل پیکاسو یا موتزارت بزند. اثر می‌تواند ظاهرا غیرمهم باشد، مثلا یک نوع غذای خانگی که آب‌دست خاص سازنده‌اش را دارد. تلاش برای ساختن و آفریدن چیزی را در نهاد آدمیزاد عوض می‌کند. قدیمی‌ها زمانی که می‌خواستند کسی را برعرش بنشانند، می‌گفتند «از هر انگشت‌اش یک هنر می‌بارد». به نظرم این جمله یعنی طرف چند بعدی است، در میدان‌های مختلف بازی می‌کند و می‌آفریند. جمله خوبی است.

از آدم‌های ابتر خوشم نمی‌آید، از آدم‌های مدعی و ابتر اصلا خوشم نمی‌آید.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: صاحبان اثر ,
[ شنبه 23 مرداد 1392 ] [ 21:0 ] [ آرتمیس ]

نوستالژی

 



در روزگار گذشته لزوما همه چیز بهتر نبوده، کسانی که غصهء آن روزها را می‌خورند احتمالا خودآگاه یا ناخودآگاه ترجیح می‌دهند که فقط خوب‌ها را به خاطر بیاورند.

حسرت روزگار خوب گذشته، شاید شکلی از افسوس از گذر عمر است. متاسفانه این روند معمولا در آینده هم نسبت به امروز پیش می‌آید و ما کاری نمی‌کنیم.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: نوستالژی ,
[ شنبه 20 مرداد 1392 ] [ 10:0 ] [ آرتمیس ]

قحطی


زمانی که کسی یا چیزی را در اطرافت و از نزدیک ببینی که آینده‌اش مبارک و تابان به نظر برسد، لذت بزرگی می‌بری. شاید چون براساس وجود چنین پدیده‌هایی فردا را روشن می‌بینی.

گاهی گمان می‌کنم از این لذت کم‌ بهره‌ام.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: قحطی ,
[ شنبه 29 مرداد 1392 ] [ 13:0 ] [ آرتمیس ]

اگر این گفته را در منبعی با این حد از اعتبار نمی‌دیدم، احتمالا به واقعیت آن شک و گمان می‌کردم طنز است:

I’m no better than anyone else at understanding what makes people tick, particularly women.

Stephen Hawking


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: واو,
[ شنبه 18 مرداد 1392 ] [ 13:0 ] [ آرتمیس ]


سعی می‌کنم درستت کنم

 

 


یکی از لذت‌بخش‌ترین تجربه‌های زندگی‌ام، کشف غیرمترقبه آثار و آفریده‌های ممتاز است.

روز گذشته پس از کمی مرتب‌کاری و آماده‌شدن برای زندگی روزمزه از انبوه فیلم‌های ندیده یکی را سرسری در دستگاه گذاشتم. پس از گذشت دقایقی از پخش فیلم مستند گربه‌ماهی دریافتم که با اثری جدی مواجه‌ام.

مدتی دیگر که گذشت، تپیدن قلبم در سینه‌ام را حس می‌کردم. تصور اشتباه نکنید، فیلم حادثه‌ای، هیجانی یا جنسی نیست. در ظاهر همه چیز آرام و عادی است، اما هضم و تحمل لحظاتی از آن برای من مثل کوه سنگین بود:

داستان فیلم در مورد رابطه‌ای است که در فیس‌بوک شکل می‌گیرد، رابطه‌ای که در ابتدا هیجان‌انگیز و پرشور است اما بعد از مدتی معلوم می‌شود که انگار چیزهایی درست به نظر نمی‌آید. فیلم‌سازها و آدم اول فیلم تصمیم می‌گیرند که ماجرا را پیگیری و از ابهام‌ها پرده‌برداری کنند. پرده که می‌افتد، سازندگان – و بینندگان جدی‌تر – تکان می‌خورند…

دوست داشتم بیش‌تر از داستان فیلم و بخش‌هایی از آن می‌گفتم؛ اما نگرانم که بعضی از کسانی که قصد تماشای آن را می‌کنند، دمغ شوند.

×××

آدم‌ها معمولا دوست ندارند که آیینهء صاف و دقیقی جلوشان گرفته شود. مثلا زیاد پیش می‌آید که کسی در مورد خودش از دیگری نظر بخواهد، اما با شنیدن نظر بیاشوبد و بجنگند! یادم هست که زمان اکران فیلم سلام‌ سینما، ساختهء محسن مخملباف، عده‌ای از بینندگان با عصبانیت می‌گفتند که کارگردان افراد را سرکار گذاشته و تحقیر کرده است. من تصور می‌کردم که چنین نیست، اما ما رگه‌هایی از خود خودمان را در آن می‌بینیم و برآشفته می‌شویم. با این فرض؛ گربه ماهی هم فیلمی نیست که مذاق تمام بینندگان را خوش آید. کما این‌که در وب‌سایت معتبر روتن تماتوز می‌بینیم که نظر کارشناسان مساعد‌تر از بینندگان است.

آدم‌ها نوعا دوست دارند تحسین شوند و محبوب باشند. شبکه‌های اجتماعی – در راس آن‌ها فیس‌بوک – در اصل قرار است که پیوندی باشد بین آدم‌های آشنا، اما از نگاهی دیگر محل مناسبی است برای ساخت هویت‌های مجازی دروغین برای برای برآورده شدن میل یا نیاز به تحسین و دوست داشته شدن. اما سوال این است که ما به چیزی می‌گوییم دروغین یا دروغ‌گویی؟ به فرض مثال اگر من عکس‌هایی از خودم بگیرم و آن‌ها را شدیدا ویراش کنم و برای مشاهدهء افراد موردنظر منتشر کنم، دروغ گفته‌ام؟ اگر سرم را روی بدن یک ورزشکار بگذارم چه‌طور؟ پرپشت کردن مو و صاف کردن افراطی پوست چه فرقی دارد با مونتاژ سر و بدن؟ آیا در ذات شباهت‌های آشکاری ندارند؟ این‌‌ها محل بحث است، اما زمانی که چند تا هویت مجازی دیگر به شکل خانم‌ها و دختران دلربا درست کنم و از طرف آن‌ها پای عکس‌هایم قربان صدقه بگذارم، آن‌گاه تقریبا قاطعانه می‌شود گفت که دروغ‌گو و فریب‌کار هستم.

یک منظر بحث این است: چرا چنین کرده‌ام؟

گربه‌ماهی بدون این‌که از ابتدا بخواهد، وارد این بحث می‌شود. کسی که امثال این دروغ‌ها را می‌گوید قصد شیادی و جنایت نداشته است، صرفا می‌خواسته به آرزوها و رویاهای از دست رفته‌اش پر و بالی بدهد. در واقع او در زندگی شخصی صبور و فداکار است، ایثار می‌کند. خود را وقف خانواده کرده، قریحه هنری دارد، رفتار نرم و دوستانه‌ای نیز دارد. اما بازی‌ای را آغاز کرده که امکان دارد نتایج ناخوشایند غیرمترقبه داشته باشد. او هویت‌های مختلفی در فیس‌بوک ساخته و آن‌ها را مدیریت می‌کند، در عوض این کار به غیر از تحسین و توجه چیزی نصیبش نشده است (چیز بیش‌تری هم نمی‌خواسته).

زن میان‌سال چاقی که ساعت‌ها از روز را به بیمارداری و تیمارداری می‌گذارند و رویاهای جوانی و استعدادهایش را بر باد رفته می‌بیند، و اکنون به ساخت هویت‌های مجازی عامه‌پسند مشغول است و بدین وسیله چیزهایی که دوست داشته در واقعیت زندگی غیر مجازی خود بشنود، در پیام‌های فیس‌بوک می‌بیند. با او چه برخوردی می‌توان کرد؟ چه‌قدر می‌توان سخت گرفت؟

گربه‌ماهی را گیر بیاورید و تماشا کنید، توصیه اکید می‌کنم؛ حتی خواهش می‌کنم. تماشا کنید و بیندیشید. هنگامی که فیلم تمام شد، من در تنهایی نیمه جلوی تلویزیون کف زدم. چون به نظرم رسید که یکی از بهترین فیلم‌های زندگی‌ام را تماشا کرده‌ام.

عنوان از متن ترانه یکی از آهنگ‌های کلد پلی گرفته شده است.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: سعی می‌کنم درستت کنم ,
[ شنبه 18 مرداد 1392 ] [ 19:44 ] [ آرتمیس ]

بی‌غیرت‌ها و باغیرت‌ها


تازگی می‌بینم که عده‌ای، برای این‌که واکنش‌ها و در نتیجه اتفاق‌های مورد نظرشان رخ نمی‌دهد، عدهء دیگری را بی‌غیرت می‌دانند و می‌نامند. نکته این جاست که عدهء اول غالبا پشت رایانه‌شان در گوشه‌ای از این دنیا مخفیانه کز کرده‌اند و با نامی که همیشه مستعار است، از آن پشت کوس شجاعت و غیرت و مبارزه می‌زنند. عده‌‌ای که به بی‌غیرتی منتسب می‌شوند هم افراد و گروه مشخصی نیستند، بلکه کسانی هستند که ظاهرا حاضر نمی‌شوند رهبری رهبران غیور و شجاع اما پنهان را بپذیرند.

پاتوق‌هایی در وب هست که تقریبا به نوعی پایگاه ارزیابی‌کنندگان غیرت شده است، این وب‌سایت‌ها معمولا آکنده از عناوینی است چون: «همراه شو عزیز»، «من فلان حرکت مبارزاتی را می‌کنم، شما چطور»، «… جلاد باز هم چه کار کرد»،. البته برای تنوع هم که شده، گاهی عکس‌های فلان هنرپیشه زن یا فیلم دوربین مخفی از شوخی بیمزه با دوست دختر هم چاشنی ماجرا می‌شود.

نگارنده باور دارد که بخشی از مشکلاتی که امروزه برسر ما آمده، از رفتار و منشی ناشی شده است که امثال ارزیابی‌کنندگان غیرت دیگران دارند. غیرت، پرخاش های هیجانی و شلوغ‌کاری نیست، این کار نامش مبارزه هم نیست. غیرت حقیقی نگاه‌کردن به آیینه و پرسیدن این سوال است: «مشکل من چیست؟ مشکلات من چه سهمی در پدید آمدن وضعیت حاضر دارند؟».



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: بی‌غیرت‌ها و باغیرت‌ها ,
[ شنبه 16 مرداد 1392 ] [ 9:44 ] [ آرتمیس ]

قابل به عرض

 

 



فکر کردن یک مهارت است، مثل نوشتن یا آشپزی. اما متاسفانه در درسهای (معمولا به درد نخوری) که در مدرسه به تو ارائه میشود، خبری از شیوه های فکر کردن نیست. بنابر این سعی کن که حتما منابعی پیدا کنی و آن را بیاموزی.
در طول زندگی در این دنیا، فقط یک بدن و یک پدر و یک مادر خواهی داشت. این سه چیز را با هزاران میلیارد هم به دست نخواهی آورد، فکر می کنم همین قدر کافی است و نیاز به توصیه خاصی در مورد چیزهای نایاب نیست.
در دوره‌ای از عمرت، به این نتیجه می‌رسی که اطرافیان (خصوصا والدینت) اشتباهات خیلی زیادی کرده و می‌کنند، آن‌ها همچنین به اندازه‌ای که تو فکر می‌کردی دانا نیستند و وجودشان خیلی اوقات باعث دردسر است. اما چندین سال بعد کم کم متوجه می‌شوی خیلی بیش از آن چه فکر می‌کردی شبیه آن‌ها هستی. با هر دو حالت عادی برخورد کن.
بار دیگری که هواپیما سوار شدی، هنگام اوج و هنگام فرود به قطعات کوچکی که مجموعا شهر را تشکیل می‌دهند توجه کن، و به این فکر کن که چیزهایی که آدم‌ها برای به دست آوردنشان شکم هم را می‌درند چقدر کوچک است.
با خودت مهربان باش، این تنها راهی است که با دیگران حقیقتا مهربان باشی.
تنهایی در ذات بشر تنیده است، هیچ عشق و دلبستگی‌ای در زندگی باعث نمی‌شود از این تنهایی ذاتی خلاص شوی. یادت باشد که مشکل در عشق یا دلبستگی تو نیست، تنهایی سرنوشت آدمی در این دنیاست.
به نظر دیگران توهین نکن، اما گرفتار آن‌ها نشو.
دنیا خیلی سخت‌تر از آنی است که بتوان ناگهان تغییرش داد یا متحولش کرد.
گوش کردن به حرف دیگران را بیاموز، از ساده‌ترین و سخت‌ترین مهارت‌هایی است که خواهی آموخت.
اگر خواستی غیر عرفی رفتار کنی، بدان که این عمل تاوان‌های سختی دارد. عرف برای دفاع از خودش بازوهای فراوانی دارد. حتی بیشتر از هزار هشت‌پای به هم پیوسته…
مواظب استخوان‌هایت، خصوصا دندان‌هایت باش.
حرف‌های ما را بشنو، به آن‌ها فکر کن و سپس همه‌اش را فراموش کن.



موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: مهارت,
[ شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 16:44 ] [ آرتمیس ]

من زیاد سوال می‌کنم 2

 

 

 

 



بعضی از کلمات و عبارات هست که به کارشان می‌بریم، بدون این که روی معنای‌شان درست فکر کرده باشیم. اندیشدین و بحث روی معنی کلمات گاه یک بحث تمام عیار فلسفی است؛ تا جایی که بعضی می‌گویند که فلسفه چیزی جز بازی کلامی در مورد معانی و مفاهیم نیست. بگذریم.

صحبت کلمات بود؛ بعضی از کلمه‌ها دال بر مدلول‌هایی هستند که آن مدلول‌ها در ماهیت خود پیچیده‌اند: عدالت، زیبایی، آزادی، روح و… چنین مفاهیمی قرن‌هاست ذهن آدم‌ها را مشغول کرده‌اند. متفکران در طول زمان به اشکال مختلفی این مفاهیم را تعریف یا احصاء کرده‌اند.

من اسیر معنای گروهی از کلمات هستم و نسبتا زیاد به آن‌ها فکر می‌کنم (بدون این که الزاما مدلول پیچیده‌ای داشته باشند). گرچه نمی‌توانم تعریف روشنی از آن‌ها بدهم، ولی تشکیل دهنده‌ی بخش مهمی از نظام فکری‌ام هستند: کیفیت، بصیرت، نگاه، پیچیدگی، تعادل، صلح و گوناگونی. فی‌المثال می‌اندیشم که کیفیت چیست؟ آیا می‌توانم بدون این که مثالی بزنم یا موردی ذکر کنم مفهوم کیفیت را به روشنی مشخص کنم؟ یا چرا دنیا این قدر به نظرم متعادل می‌آید، چه کیفیتی در آن وجود دارد که من به تعادل تعبیرش می‌کنم؟ پیچیدگی جهان چه ارتباطی به پیچیدگی و گوناگونی‌اش دارد…

و دست آخر می‌اندیشم که ما در این دنیا بدون مکث زندگی می‌کنیم، گاهی به نظر می‌آید یا باید مکث کرد و یا زندگی.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: من زیاد سوال می‌کنم 2 ,
[ شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 13:44 ] [ آرتمیس ]

آن وقت چه؟

 

 


تا یکی دو سال پیش، وقتی به یاد کارهایم می‌افتادم، عذاب می‌کشیدم: موهایم بلند شده، دارایی تکلیفش روشن نشده، هنوز برای عادات غذایی‌ام فکری نکردم، باید زیرپوش بخرم، خیلی وقت است که به فلانی زنگ نزده‌ام، آن مقاله را هم که نخواندم، دی‌وی‌دی‌های کرایه‌ای را هم باید پس بدهم، راستی فلانی ازم پنج تومان می‌خواست، چک پانزدهم را چه کار کنم؟…
بعد از روی بی‌چاره‌گی غر می‌زدم (درونی یا بیرونی): چرا تمام نمی‌شه؟ خسته شدم دیگر، مثل سگ بدو، چرا آرامش ندارم… بقیه چی‌کار می‌کنن؟
یک روز اما ناگهان نگاهم عوض شد: خوب تمام بشه که چی؟ توی قبر بخوابی؟ بی‌کار بنشینی که چه بشود؟ و بعد با خودم فکر کردم چقدر خوب است که آدم مدام بتواند بجنبد و حل کند و مدیریت کند و نتیجه کارهایش را ببیند. فهمیدم که تا زمان زنده بودن اوضاع به همین منوال است، پس چرا سعی نکنم رقصان طی‌اش کنم؟


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: چه؟,
[ شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 6:44 ] [ آرتمیس ]

دوئل با افسردگی


امروز با گریه از خواب پریدم. چون خواب بدی  دیدم ...در کل امروز حال خوشی نداشتم: غصه‌دار بودم و آماده‌ی فرو غلطیدن در «افسردگی». معمولا بلد نیستم چطور از حال ناخوش بیرون بیایم، پس صبر می‌کنم که با گذر زمان ناخوشی مرتفع شود. گاهی هم کارهایی می‌کنم که حالم بدتر و بدتر می‌شود.

به نظرم (حرکت) ضد افسردگی است،
حتی کار کوچکی مثل ظرف شستن. از طرفی بطالت با افسردگی رابطه‌ی مرموزی دارد: هر کدام نوید دهنده‌ی دیگری است. مدام صحبت کردن از بدبختی‌هایی که حس می‌کنیم فقط برای ما است نیز بی‌فایده است و بوی خودخواهی هم می‌دهد، همه مشکل دارند. بدتر از همه هم این است که دلمان برای خودمان بسوزد و فکر کنیم که خیلی حیف شده‌ایم و لایق خیلی بهتر از این بوده‌‌ایم. اصلا چنین چیزی چیست، چه کسی وعده بهتر از این به ما داده بوده؟!!

چیزهایی که برای آن‌ها غصه می‌خوریم گاهی واقعا شوخی هستند. نشان به این نشان که معمولا بعد از گذشت مدتی و با نگاه به پشت سر، با خود فکر می‌کنیم: چطور از پیش‌آمد چنین چیز کم اهمیتی این قدر بی‌تاب شدم؟

بعد از این فکرها قطعاتی از یکی از فیلم‌های محبوبم را تماشا کردم، چیزی خوردم،

با دوستی که عازم سفر است تلفنی خداحافظی کردم،

برای اسباب‌کشی پیش‌رویم نقشه کشیدم،

این مطلب را نوشتم (بار اول اتفاقی پاک شد اما از رو نرفتم و دوباره!)، لباس‌ها را در ماشین لباس‌شویی ریختم و شاید حمام هم بکنم.

زندگی خیلی کوتاه است و فعلا ادامه دارد…


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: دوئل با افسردگی ,
[ پنج شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 19:23 ] [ آرتمیس ]

عوارض اصالت


منظورم این نیست که اشتباه کردن معادل خلاق‌بودن است؛ اما می‌دانم که اگر آماده‌ی اشتباه‌کردن نباشید، هیچ‌گاه به چیز اصیلی دست نخواهید یافت.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: عوارض اصالت ,
[ پنج شنبه 15 مرداد 1392 ] [ 22:23 ] [ آرتمیس ]

مهم نیست که تقصیر کیست.

 


در زندگی گاهی به پشت سر نگاه می‌کنی و می‌بینی که با این که می‌خواستی همه چیز خوب بشود، اما نشد: دوست‌ها به نادوستی گرویدند، موقعیت‌ها از کف رفت، بخش بزرگی از زندگی گذشت، پیوست‌ها به گسست بدل شد و خاطره‌ها مدام آزار می‌دهند. احساس می‌کنی که اکثرا زنده هستیم ولی زندگی نمی‌کنیم. معمولا مراد افراد از به کار بردن عبارت «زندگی کردن»، عیش و عشرت کردن است. منظور من این نیست، منظورم زندگی‌ای است که ارزش‌ داشته باشد؛ و زندگی‌ای که پیرامون مفهومی نباشد، ارزشی ندارد.

این روزها مصرانه فکر می‌کنم که تنها چیزی که نجات‌مان می‌دهد یافتن هدفی است که به زندگی‌مان معنی و مفهومی بدهد.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: تقصیر ,
[ پنج شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 22:23 ] [ آرتمیس ]

گرچه این‌جا چیزی نمی‌نویسم، اما هستم.

 

 


زندگی می‌کنم. اشتباهات‌ام را می‌شمرم. بدهی‌هایم را می‌دهم. شب‌ها بدخوابم. عکس پروفایل فیس‌بوکم خوشگل نیست. اطرافیانم کم‌تر شده‌اند. بیش‌تر در خانه می‌مانم. عکس می‌گیرم. در یک وبلاگ عکاسی یادداشت می‌گذارم. دیگر گیاه‌خوار نیستم. همچنان خیلی خیلی چیزها هست که دوست دارم بفهمم و یاد بگیرم. هنوز نه وام گرفتم و نه یارانه و نه ارز کاری و نه هیچ سوبسید دیگری. حس و حال کار ندارم. نه بازوی آن‌چنانی‌ای دارم و نه حاصل کارم این روزا دسترنج شناخته می‌شود.

بیرون از من: کسانی که از روشدن پرونده‌ها بیم دارند، و می‌خواهند این چند ماه «یک‌جوری» بگذرد.اگر بدانند که نقشه چیست احتمالا ترجیح می‌دهند صد پرونده رو شود، اما نقشه نگیرد.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: گرچه این‌جا چیزی نمی‌نویسم, اما هستم, ,
[ پنج شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 19:23 ] [ آرتمیس ]

زبان آتشینم هست، اما در نمی‌گیرد


دوستی تماس گرفت؛ حرف‌هایی زد که احساس کردم حال‌اش چندان روبه‌راه نیست. در آن زمان دیدم کاری از دست‌ام برنمی‌آمد و از آن لحظه‌هایی بود که آدمی باید منتظر بماند تا بگذرد. دلم را به این خوش کردم که این دوست باران‌دیده‌تر از آن است که چنین لحظاتی از پا درش آورند. صبح که برخواستم، یکی از اولین کارهایم تماس با او و جویاشدن احوال‌اش بود. گفت که تمام شده – البته شاید منظورش این بود که موقتا تمام شده است.

احساس کردیم که باید با هم بخندیم، به ریش خودمان، به ریش دنیا. یادآوری کردم از خاطره‌ای که زمانی برایم تعریف کرده‌ بود:

در اولین‌ سال‌های بعد از نوجوانی، روزی رسید که احساس کردم خیلی عاشق‌ام و «آن آدم را پیدا کرده‌‌ام». اما این رابطه بالاخره پژمرد، هر کاری کردم که چنین نشود اما شد.

در یکی از آخرین تلاش‌هایم، با او تماس گرفتم که برای آخرین بار باهم صحبت کنیم،‌ با اکراه و حالت «من الان از دنیا بی‌زارم» بالاخره پذیرفت و وقتی برای ملاقات به من داد! زمانی که به محل قرار – که دفتر کار بود – رسیدم، دیدم در ناگهان باز شد و آقا در حال فرار از دست دو خانم که با ناز و ادا و اطوارهای آن‌چنانی و سرنگ‌های پرشده از آب در دست دنبال سرش می‌دویدند. در حال آب‌بازی و سر و صدا.

از یادآوری این خاطره خندید. گفتم که خبر نداری از امثال این موقعیت‌ها برای من.

خواست که یکی‌اش را بگویم. تعریف کردم: «یک بار کسی پشت تلفن حرف‌هایی به من زد که شنیدن با وقار هر جمله‌اش سخت توان می‌خواست. حرف‌هایش که تمام شد، گفت: حالا برم کمک مامانم، بعد با هم حرف می‌زنیم». حتی گوشی تلفن در دست من خشک‌اش زد.

باز هم خندیدیم، شاید چون روی‌مان نمی‌شود جلوی هم گریه کنیم.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: زبان آتشینم هست, اما در نمی‌گیرد ,
[ پنج شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 10:23 ] [ آرتمیس ]

محبت در زباله‌دانی


زمانی نوشتم: «اگر دو چیز نبود، این دنیا جهنم می‌شد: یادگرفتن و محبت‌ورزیدن».

راست‌اش باورم هم‌چنان همین است، اما زمان می‌گذرد و برداشت ما از باورهامان تازه می‌شود.
به عنوان کسی که گاه نسبت به زندگی پرتلاطم عاطفی‌اش نگاه غم‌انگیزی دارد؛ شاید به تسامح و با زبان کوچه و خیابان بتوانم بگویم که «دوست‌داشتن از آموختن نامردتر است!».

کم‌تر دیده‌ام که کسی از یادگرفتن دمغ شود یا ضربه‌ای بخورد، اما خب برعکس‌اش… خودتان بهتر می‌دانید.

دوست‌داشتن‌ها معمولا چاشنی خودخواهی، سلطه‌جویی و تملک‌طلبی دارد؛ تا حدی که گاه کسانی را دوست می‌داریم که به نظر می‌رسد درک درستی از دوست‌داشته شدن ندارند.

شاید هم ما در مواجهه با دوست‌داشته شدن چنین هستیم – یا بوده‌ایم.

هر طور که باشد، عشق در بسیاری موارد مثل اجل معلق است و در هنگامی که اصلا انتظارش را نداری چون صاعقه بر سرت می‌خورد.
متاسفانه خیلی اوقات عشق گاز می‌گیرد، بدل و آلوده به چیزهای دیگر می‌شود. حتی گاهی جای‌ خودش را به نفرت می‌دهد.(( ما هستیم که این بلا را سرش می‌آوریم.))

اگر می‌خواهیم بگوییم «اما این‌ها عشق حقیقی نیست»، بهتر است قبل از گفتن این سخن دستگاه عشق‌حقیقی‌سنج را عرضه و مهیا کرده باشیم. اصلا فرض بگیریم که گویندهء این رای، عارف عشق حقیقی است و سخن حقی می‌گوید، اما من می‌خواهم از زبان لئونارد کوهن پاسخ بدهم:

مهم نیست که چگونه کل ماجرا به بی‌راهه رفت
این احساس مرا تغییر نمی‌دهد
کوهن؛ **درمانی برای عشق نیست**

شاید کسانی باشند که به این روال خو کرده‌اند؛ سال‌ها پیش در توصیف دوستی می‌گفتم «فلانی ظاهرا یکی از مشغولیت‌هایش این است که بگوید: بچه‌ها بریم عاشق بشیم».

اما من دردم می‌گیرد، خانم‌ها و آقایان من خیلی خیلی دردم می‌گیرد. من دردم می‌گیرد از این‌که چیزی که دنیا نیاز حیاتی به آن دارد چنین هدر می‌رود و در واقع به زباله‌دان ریخته شود.

چون صحنه‌هایی از یتیم‌خانه‌ها دیده‌ام که کودکان در تخت‌هایی چون قفس در تنهایی می‌گریستند،
من زنی را دیده‌ام که سر کوچه روی چمدان‌اش نشسته بود چون نمی‌دانست قهرش را کجا ببرد،
من مردهایی دیده‌ام که تمام هستی‌شان را گذاشته‌اند که زندگی مورد نظر خانم را تامین کنند و وقتی که آن زندگی تامین شد بابت شکم برجسته و کله‌ء طاس‌شان مسخره شدند،

من دیده‌ام جوانانی به نامهربانی نگاه و به تیر بسته شدند،

من دخترهایی دیدم که سال‌های معصومیت و طروات‌شان در جست‌وجو و کش‌مکش یافتن یک رابطهء سالم و ساده تمام شد…
**محبت می‌تواند بازدارنده بسی از این غصه‌ها و فجایع باشد، در صورتی که درست خرج شود.**

سال‌ها پیش به دلالت غیرمستقیم دوستی – که شنیدم دیگر در این دنیا نیست، برایش مغفرت طلب می‌کنم – به ذهنم افتاد که از یادگرفتن توقع خاصی نداشته باشم.
اکنون ذات یادگرفتن و دانستن برایم جالب و جذاب است، و منتظر نیستم که این مزرعه زود به ثمر برسد.
یاد می‌گیرم، چون دوست دارم یاد بگیرم.
چیزهای مختلف یاد می‌گیرم بدون این‌که طمع کنم از این آموخته‌ها چه نصیبم می‌شود. البته بسیار پیش آمده که پاره‌هایی از یادگرفته‌ها مسیری تشکیل داده‌اند و در رسیدن به مقصود راهم را آسان کرده‌اند، اما این معمولا بدون نقشه و برنامه‌ریزی رخ داده و به نظرم قشنگ‌ترین قسمت‌اش نیز همین است.

ببنید که دنیای ما چه‌قدر قشنگ می‌شود اگر بتوانم در پاراگراف بالا یادگرفتن را با دوست داشتن جایگزین کنم: «… اکنون ذات عشق‌ورزیدن و محبت برایم جالب و جذاب است، و منتظر نیستم که این مزرعه زودتر به ثمر برسد. محبت می‌ورزم، چون دوست دارم محبت بورزم. کسان مختلفی را دوست دارم بدون این که انتظاری از دوست داشتن‌شان داشته باشم. البته بسیار پیش‌امده که پاره‌هایی از محبت مسیری تشکیل داده‌اند و در رسیدن به مقصودی راهم را آسان‌تر کرده‌اند…».

اما دنیا منتظر افاضات من نیست تا قشنگ شود.


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: محبت در زباله‌دانی ,
[ پنج شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 16:23 ] [ آرتمیس ]

حس امروزم

 

 

 

دارم خودمو سالم میکنم و سالمتر هم میشم انشالله..

هر روز که از روز قبلم بهتر میشم... اینم از لطف خداست...سپاس گذارشم بخاطر چیزی که هستم و چیزی که حمایتم میکنه تا باشم...
.
من خودم متوجه قوی بودنم نبودم... از حرفهای اطرافیان و برخوردهاشون فهمیدم که قوی هستم واقعا...اینم دوباره میگم مدیون خدا و سپس خودمم..
.
کاش خیلی از زن ها میتوانستند قدر خودشونو بدونن .

اونوقت هرگز اشکهاشونو بیهوده...ذهنتشون را برای هر نالایقی... و مهمتر از همه عمر کوتاهشون که بزرگترین هدیه خدا هست بهشان را بیخودی... بخاطر هر علف هرزی.. هدر نمیدادن!!!
.
فقط میتوانم بگم خدا ر ا شکر...

من همیشه خودم را زن خوش شانسی میدانم.... چون به ارزشهای انسانیم پایبندم ..
و اینکه هر روز صدای خدا ر ا میشنوم که بهم میگه دوستم داره و دست حمایتگر و ایمنش را در لحظه های زندگیم میبینم...
وقتی همچی دارم.. دیگه چی میخواهم؟؟!!


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: حس امروزم,
[ پنج شنبه 9 مرداد 1392 ] [ 14:23 ] [ آرتمیس ]

به اونی که گفت افسرده ای



افسرده که نیستم این چرت بود خداییش... اما ناراحت هستم و اینم کاملا طبیعیه.. چون دارم مرحله سوگ و فقدان را طی میکنم...

اینم حق طبیعیه دلمه و اجابتش میکنم تا به سلامت این دوران را دلم طی کنه...

آخه ما همه در قبال خودمون مسئولیم... هر حسی صرف اینکه مال خودمونه قابل احترامه.. و نباید سرکوبش کرد.. باید ریختش بیرون.. حسش کرد و باهاش لحظاتی را به تمامی زندگی کرد...
و این دقیقا همون کاریه که من میکنم...

این بهترینو درست ترین راه رسیدن به تعادله!!

من از حال و هوای الانمم لذت میبرم.. کدوم ادم افسره از احساساتش لذت میبره...

حال زیبای من کجاو افسردگی کجا!!


درکت ، زیبایی درک زیباست!!!


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: به اونی که گفت افسرده ای,
[ پنج شنبه 7 مرداد 1392 ] [ 11:23 ] [ آرتمیس ]


چه میشه کرد...

 


اینجاهمسایه کار گر اورده دیوار خونشو دوباره بسازه و نو کنه.. زد یه سوراخ اندازه بشقاب وسط اتاقم درست کرد!!

دیوار شکاف خورد و دریچه ای به دنیای تاره غافلگیرانه .. بوجود اومد...

منم میخوام دلمو همینجوری ...


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: چه میشه کرد, , , ,
[ پنج شنبه 4 مرداد 1392 ] [ 8:10 ] [ آرتمیس ]

یه پیشنهاد دوستانه

هر چند از نظر استراتژیک خوب نیست که من اینو بگم ٬ ولی می گم.

چون پیشنهاد خوردن غذای مکزیکی از من بود............

نمی دونم تا حالا سعادت داشتین که غذای مکزیکی رو تجربه کنین؟؟

اگه تجربه نکردین ٬ اصلا ناراحت نباشین چون هیچ چیزی رو از دست ندادین ٬ تازه کلی هم سود کردین

که پولتون رو دور نریختین و همین الان میتونین با خیال راحت ٬ از لیست اون کارهایی که قرار بوده انجام

بدین هم خطش بزنین.

اگه هم خیلی مشتاق هستین که حتما امتحان کنین ٬ یه دونه غذا بگیرین و 10-12 نفری با هم share

کنین ٬ بلافاصله هم برین یه پیتزا بخورین.

احیانا اگه یه روزی هم قرار شد برین مکزیک ٬ حتما تون ماهی و کتلت و ..... همراه خودتون ببرین در

غیر این صورت حتما از گشنگی تلف میشین....


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
برچسب‌ها: یه پیشنهاد دوستانه ,
[ پنج شنبه 7 مرداد 1392 ] [ 22:0 ] [ آرتمیس ]

اعتماد

یه روزی ، تو یه شهری، مرد جوانی بود که ازدواج نکرده بود و خونه باباش زندگی می کردش.

از قضا، همون حول و حوش یه دختر جوانی هم بود که ازدواج نکرده بود وایضا خونه باباش زندگی می کردش.

یه روزی خانواده پسر، تصمیم میگیرن که برای پسرشون زن بگیرن و دختر جوان رو پیشنهاد می کنن.

خلاصه اینکه این دو جوان یه جورایی باهم آشنا می شن و به قول خودمون" شیرینی خورده" همدیگه میشن.

یه مدتی می گذره.......

یه روزی که مرد جوان می آد ، زن جوان بهش میگه: "من باردارم و الان وقت زایمان من هستش".!!!!

مرد جوان................................

مرد جوان هم به دنبال محلی جهت زایمان میگرده.

چون اونها از شهر خودشون برای یه کاری اومده بودن یه شهر دیگه ، جایی رو نداشتن.

بلاخره زایمان توی یه اسطبل انجام میشه و نوزاد متولد میشه.



یه روزی = 2009 سال و چند روز قبل

یه شهری = Nazareth

مرد جوانی = یوسف

دختر جوانی = مریم

"شیرینی خوردن" = Betrothal

یه مدتی = نمیدونم چقدر؟؟؟

یه کاری = Census of Quirinius

یه شهر دیگه = Bethlehem

نوزاد = عیسی مسیح



....عجب مرد با حالی بوده، این مرد جوان. با وجود اینکه هنوز ازدواج نکردن عجب اعتمادی داشته.

چون نه قهر می کنه ، نه سر به بیابون میذاره ،نه زن جوان رو می بره پزشکی قانونی ، نه زن جوان رو می زنه تا هم خودش و هم بچه اش بمیرن ، نه هیچ کار دیگه ای.......

صرفا چون زن جوان بهش گفته بود که فرشته این کودک را در کالبد من قرار داده.



حالا اگه ما بودیم معلوم نبود چی کارا که نمیکردیم......


موضوعات مرتبط: روز نوشت، خواندنی ها ( انرژی مثبت و روان شناسی )، ،
[ پنج شنبه 14 مرداد 1392 ] [ 22:0 ] [ آرتمیس ]

درود و سپاس


به دنیای من خوش آمدید


امیدوارم لحظات خوبی را کنار هم سپری نماییم..

شما را به خوانش نگاشته هایم دعوت میکنم...

 


موضوعات مرتبط: روز نوشت، ،
[ 5 مرداد 1398 ] [ 7:0 ] [ آرتمیس ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

چو جانان نباشد تن من مباد................ درود بر همه دوستان فرهیخته و فهیمم. با تخلص آرتمیس در خدمت شمام شاعر و نویسنده و پژوهشگر و نقاش و حقوق دان هستم این وبلاگ را برای این ساختم تا هر چه می خواهد دل تنگم در جایی ثبت کنم بلکه رد پایی باشد برای نشاط و آرامش و ریکاوری خودم و دوست دارانم در روزها و لحظه های سخت زندگی . چیزی شبیه حیاط خلوتی دوستانه به زودی بخشی مختص مشاوره حقوقی نیز در وبلاگم راه اندازی خواهم نمود تا درخدمت عزیزان نیازمند باشم و بدین طریق زکات دانش خویش را به بهترین وجه ممکن ادا نمایم. سپاسگذارم *****حضورتون خیر مقدم و لبریز عشق*** ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ █████____█████ ___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██ _██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██ ██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██ ██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██ ██♥◊◊_______◊________◊◊♥██ _██♥◊◊______________◊◊♥██ __██♥◊◊___________◊◊♥██ ____██♥◊◊_______◊◊♥██ ______██♥◊◊__◊◊♥██ ________██♥◊◊ ___________██♥◊◊ _____________██♥◊◊ _______________██◊ مرا اینگونه باور کن: کمی تنها ،کمی بی کس,،کمی از یادها رفته خدا هم ترک ما کرده.... نمیدانم مرا آیا گناهی است؟ که شاید هم به جرم آن،غریبی و جدایی است مرا اینگونه باور کن...... ______♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥ __________________♥♥♥♥♥♥ ___________________♥♥♥♥ ___________________♥♥ __________________♥♥ _________________♥ _______________♥ ____________♥♥ __________♥♥♥ _________♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥ ________♥♥♥♥♥♥♥♥ __________♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥ _________♥♥♥♥ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ╬♥═╬ ╬═♥╬ ________♥╗╔╗═ ♫╔ ╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚ ╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔ ╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚ ஜ۩۞۩ஜ imanஜ۩۞۩ஜ .. ღ ღ ღ... I Love you .I Love you ...I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love you ........I Love you ........I Love you ........I Love you .......I Love you ......I Love you .....I Love you ....I Love you ...I Love you ..I Love you .I Love you .I Love you .I Love you ..I Love you ...I Love you ....I Love you .....I Love you ......I Love you .......I Love
آرشيو مطالب
دی 1393
خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 فروردين 1392
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 82
بازدید هفته : 177
بازدید ماه : 218
بازدید کل : 47765
تعداد مطالب : 411
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1