کودکانه
امروز چشاموبستم و دستم را روی قفسه کتابهایم لغزاندم و حسی یه کتاب را بیرون کشیدم...
کتابی بود که به خودم تقدیمش کرده بودم..بهار 1385
پشت جلدش اینو نوشته بودم:
به دختری که قلبش لبریز عشق و محبت است..
دویست میلیون سال هم برای بالغ شدن قلبی کودکانه کافی نیست.
یک قلب کودکانه همیشه کودکانه می ماند.. با بوسه ای بر قلب عاشق کودکانه ات!!
امضا: از طرف ستاره
خودمو بهتر دیدم..... و قلبم را که هیچ وقت بالغ نمیشه...
کمک بزرگی بود برایم تا مراقب باشم.. و بدونم چطوری بهتر با دلم رفتار کنم...
راستش شرمنده دلم شدم... یه جور حس مسئولیت و خجالت ناشی از اهمال کاری...اینکه دلمو به کی و چی سپرده بودم... ولی زود حالم خوب شد... چون الان دست دلمو گرفتم و با خودم میبرمش پارک و سوار تابش میکنم و میبینمش که داره میخنده...همون خنده های کودکانه... همون برق نگاها... همون رقص موهاش در باد...همون کفشهای قرمز و همون دامن و جوراب های سفید توری کودکانه که از رسیدنشون به اسمون سر ذوق میاد...
خوشحالم که دارم دلمو پس میگیرم...
موضوعات مرتبط: دل نوشته ها، ،
برچسبها: کودکانه,